"اشرف بالای چهارپایه ایستاده بود و داشت لامپ اتاق را عوض میکرد، ...
مدام غر میمزد و میگفت: «این چارپایه هم مثل مرحوم آقاسی یه پاش کوتاه تره، آخر منو میندازه». فاطی که نشسته بود و قلیان میکشید، یک پُک عمیق داخل ریه هایش کرد و با همان لهجه شمالی گفت: «اینِه میگن قلیون» و دودش را پف کرد سمت اشرف و گفت: «بگیر بده تو خستگیت بره در کمتر غر بزنی». اشرف لامپ جدید را بست و رو به سُهی که کنار کلید برق ایستاده بود گفت: «سُهی بزن ببینم روشن میشه؟». سهی کلید لامپ را زد و لامپ روشن شد، فاطی بلند بلند صلوات فرستاد. اشرف آمد پایین و قلیان را از دست فاطی گرفت و نشست، رو به سهی کرد و گفت: «حالا از اول بنال ببینم». فاطی دراز کشید و پاهایش را گذاشت روی تخت و دستانش را زیر سرش قرار داد و گفت: «دا دا دان، ماجراهای سهی و دوست پسر چلغوزش». سهی رفت روی تخت نشست و با لهجه بندری گفت: «واسم مهمه اَ دسش ندوم، اولین پسریه که اَ مو خوشش اومده». اشرف شلنگ قلیان و دور بدنه قلیان پیچید و رو به سهی گفت: «نه اولین پسر روی زمینه و نه آخریش، گور باباش اگر همینطوری که هستی نخوادت». سهی از روی تخت بلند شد و سینی قلیان را برداشت و بر روی میز گذاشت و رو به اشرف گفت: «اَیه رنگ پوستوم مث چادر شب سیاه نبودا مونوم میگفتوم گور آقاش». فاطی به روی شکمش چرخی زد و گفت: «خوب بلاخره که میفهمه، ایندفه هم عکس اشرفو بدی، یه بار نمیگه میخوام تو رِه حضوری ببینم؟». اشرف رفت کنار پنجره ایستاد و گفت: «اینجا نورش خوبه؟ گفته چند نشون بدم؟» سهی خوشحال شد و گوشی موبایلش را آورد و گفت: «تمام قد یهویی و دو نشون بده"
لینک منبع