رمان موبایل

رمان اینترنتی رمان مجازی _رمان عاشقانه_آموزش نویسندگی_ خاطرات_ رمان جدید_

رمان موبایل

رمان اینترنتی رمان مجازی _رمان عاشقانه_آموزش نویسندگی_ خاطرات_ رمان جدید_

رمان موبایل

اکثر مطالب رو از آرشیو های فن پیج نویسندگانی مثل شین براری، احمد آرام ، ققنوس خاکستری و احمد محمود بازنشر میکنم. زحمت اصلی را بنده متحمل شدم که از آرشیو شلوغش تعدادی از آنها رو سرقت ادبی کردم و اینجا منتشر کردم. خخخ شوخی بودشااا

آخرین نظرات
  • 24 September 23، 19:13 - محدثه پیراسته فر
    عالی

رفتیم جلوی سینما ماشین خودمون رو برداشتیم ،تا شاهین بیاد منم از خانومی که رفتهبودن فیلم رو ببینن موضوع فیلم رو پرسیدم به رهام زنگ زدیم و دم شهر بازی قرارگذاشتیم همون طور که انتظار میرفت رهام اولین چیزی که پرسید موضوع فیلم بودمنتظر بودم شاهین ضایع شه اما شروع کرد تعریف کردن داستان فیلم من همینجوری میخ موندم فک کردم یادش میره یکم مسخرش میکنیم اما دریغتازه اخرش بهم زبون درازی میکنهرهام تا حالا شهربازی نرفته با شاهین نقشه کشیدیم ببریم سوار ترن هواییش کنیماولش میگفت سوار نمیشم اما اینقدر گفتیم ترس نداره که بلاخره خر شدصندلی ها دو نفره بودن من و شاهین نشستیم رهام و یک دخترهاولش که راه افتاد حسابی ترسیدم و به غلط کردن افتادم قطار که داشت میرفت بالاهمینکه افتاد تو سراشیبی صدای جیغ و داد بلند شدرهام مثل زنا جیغ میزد و میله ی جلوش رو ول نمیکرد یک جا که خیلی ترسناک شد پرید بازو دخترهرو گرفت و حالا جیغ نکش کی بکش دختره بدبخت نمیدونست بترسه یا بخندهوقتی رسیدیم پایین تلوتلو میخورد زرد کرده بود ما هم که دیگه خیلی خودمونوگرفته بودیم نخندیم شروع کردیم به گاز زدن در و دیوار دیگه باهامون سوار هیچی نشد ولی ما دو تا هر چی وسیله بود سوار شدیمفک کنم رهام مرگ مغزی شد از شرش راحت شدیم چون لب به شام هم نزدفقط قبل اینکه بریم اتاقامون گفت فردا صبح برمیگردیم تهرانشاهینصبح تو فرودگاه از هم خداحافظی کردیم و هر کدوم رفتیم سمت خونه خودمونمن مهیاس رو رسوندم بعد راه افتادم سمت خونه یک سری پرونده لازم دارم هنوز وقت نکردم رو ادمای مهمونی کار کنم هر چند بچه های شناسایی جورمو کشیدن ماشین رو میزنم بغل از کیوسک تلفن زنگ میزنم به سرهنگ و ازش میخوام پرونده ها رو برام ایمیل کنهوقتی رسیدم خونه اول یک دوش اب سرد گرفتم تا حالم یکم جا بیاد بعد هم شروع کردم به بررسیمدارک و افراد و رابطه هاشون عکس ها رو دوباره و دوباره زیر و رو میکنم باید یک جایی همین جاها باشه از جام بلند میشم و یک نگاه به نمودار روبروم میندازم از دیشب تا حالا دارم روش کار میکنمفقط راس این هــرم لعنتی خالیه که اونم بزودی پر میشه خودم پرش میکنمبعد زمین رو از وجود نحسشون پاک میکنمروی مبل میشینم و زل میزنم به نمودار روبروم کجا رو اشتباه کردم ؟ چی رو از قلم انداختمحسی بهم میگه رئیس باند از چیزی که فکر میکنم خیلی تو چشم تره این یک قانونه هر چقدر وسیله ای که میخوای پنهان کنی در دسترس تر باشه دیر تر پیدا میشهمهیاساز پله ها میرم بالا چقدر کفش دم در خونمونه فک کنم باز این عمو ها و عمه اینجا تلپن والا من نمیدونم اینا خونه ندارن ؟ایا؟تا در و باز میکنم تو بغل یکی فرو میرم -سلام ابجی کوچیکه-وای مهران دیوونه تو کی اومدی؟ باز تابستون شد و تو دوباره هوار شدی سر ما؟-ترو خدا اینقدر مورد عنایت قرار نده منو میدونم دلت برام تنگ شده بود از دوریم داشتی میمردیهلش دادم کنار حدسم درست بود همه جمع بودن خونه ی ما احتمالا بخاطر ورود نامیمون این میمونجمع شدندتا رسیدم تو هال بلند سلام کردم کسی توجه نکرد-ترو خدا کسی بلند نشه ناراحت میشم راحت باشید خواهش میکنممهیار از پذیرایی داد زد –بسه بابا کم خودتو لوس کناما بابای مهربونم بغلش رو برام باز کرد – بیا اینجا ببینم عروسک بابامثل پیشی ملوسا خودم و چپوندم تو بغل بابام-خوش گذشت مسافرت ؟ شوهر کردی کاملا ما رو یادت رفت اره پدر سوخته؟داشت از دهنم میپرید بگم اخه سیستان جای خوش گذرونیه؟ اما بجاش گفتم-جای شما خیلی خالی بود بابایی ایشالله سری بعد با هم میریمداشتیم حرف میزدیم که گوشم از پشت کشیده شدای ای ای ول کنفکر کردم مهران اما همین که برگشتم دیدم ای دل غافل دایی محمد اصلا درد یادم رفت همچین پریدم بغلش که یک متر رفت عقب-وای دایی جون شما کی اومدید؟-من سه روزه اومدم تو نبودی چه مودب شدی تو نکنه این یارو شاهین ادبت کردهمهران یک حالت لات بخودش گرفت- اره اباجی؟ اگه اذیتت کرده بگو شقه شقه اش کنم نا لوتی رو-دیگه چی ؟ نگاه چپ به شوهرم بندازی موهات و تک تک میکنم-همینه دیگه به ضعیفه جماعت رو داد همین میشه گمشو ببینم چه پررو شده شوورم شوورم میکنه واسه منبا دایی رفتیم بین بچه ها نشستیم-شما که باز اینجایید انقدر بدم میاد ادم نمی تونه دو دقه تو خونه خودش نفس راحت بکشهمهیار با قیافه حق به جانب گفت- گیس بریده کسی نیومده تورو ببینه به خاطر مهران جـــون اومده بودیممهران صداش و نازک کرد- غلط کردی به خاطر من اومدی هر چی بین من و تو بوده خیلیوقته تموم شده از همون وقتی که منو به خاطر ساناز ایکبیری ول کردیبا دست میزد رو صورتش- ای خدا من نمیدونم اخه چی از این ور قلمبیده کم داشتم که رفتی سراغ اینبعد هم به حالت قهر پا شد رفت مهران خودشو از پشت انداخت کولم-وای که چقدر خسته شدم منو ببر اتاقم الاغ نازم-مهران از سر شب هر چی میگم بروی خودت نمیاری سوغاتی منو بردار بیار-مهیاس عزیزم خیلی خوابم میاد و مث جت رفت تو اتاقش ، که خوابت میاد؟ همچین حالتو جا بیارم که صبح دو دستی کادومو بدی دستمسر شب با بچه ها خیلی از جن و روح حرف زدیم مهران از بچگی حسابی از روح میترسیدامشب هم به بهانه های الکی دایی رو برد تو اتاق خودش منم که میدونم ترسیده حاشو میارم سر جاشصورتمو حسابی با پنکک سفید میکنم بعد هم با سایه مشکی دوره چشمام رو صفا میدمو دو تا خط سیاه از زیر چشمام تا پایین صورتم میکشم لبمو هم با رژ لب قرمز حسابی خوشگل کردم یک لباس سفید که مثل ردا باشه با ملحفه واسه خودم درست میکنم و با سس کچاپ حسابی قرمزش میکنمکه انگار خونه موهامم باز میریزم دورمپاورچین پاورچین رفتم سمت اتاق مهران درو کامل باز کردم تو سیاهی راهرو قایم شدم-مهـــــــــــران مهــــــــــران بلـــــند شوهر دوشون که انگار بیدار بودن سیخ نشستن سر جاشون اروم اروم از تاریکی اومدم بیروندایی پرید رو تخت مهران دوتایی همو بغل کرده بودن و رو تخت بالا پایین میپریدن و جیغ میزدن منم هی میگفتم یوهــــــــــا ها هاکه یک ضربه بدی خورد تو سرماروم اروم چشمام رو باز میکنم همه جا سفیده فک کنم خدا دید روح خشگلی شدم منو به دیار باقی دعوت کرد سرمو میچرخونم خدایا راضیم از اینجایک حوری مرد (به حوری مرد چی میگن؟) داره بهم سرم میزنه یکم به مغزم فشار میارم روح و مهران و دایی و ضربه پس نمردم اینجا بیمارستانه-ببخشید همراه های من کجان؟پرستاره که انگار خودشو داره میکشه نخنده بزور میگه الان میگم بیانکجا رفتی نمیخواد خودت هستی دیگهولی دیوونه بود به چی میخندید یک نگاه به خودم میندازم یا جــــــد سادات منو با این قیافه جنی اوردن بیمارستان؟ خوبه بهشون نگفتن منو ببرن تیمارستانبابا و مهران و دایی میان تو بابا قیافش از همه مهربون تره-خوبی مهیاس جان-اره بابایی کی به سرم ضربه زد؟-مامانت که خیلی ترسیده بود از صدای این دو تا اومد بالا فکر کرد واقعا روحی با گلدون ابیه زد تو سرت-بابا میشه تو راه برای مامان جایزه بخریم ؟ باید احسنت گفت به این همه نبوغ و استعداداخه کی با گلدون میزنه تو سر روح اخه من چی باید بگم ؟ حالا چرا منو با این قیافه اوردین؟مهران که حسابی قاطی کرده بود گفت –اره باید میذاشتیم بمیری راحت شیم از دستت-حقت بود اقا مهران کادومو ندادی منم تلافی کردم تا تو باشی منو سرکار نذاری-مهیاس بابا کارت اصلا درست نبود بعدا از مهران معذرت خواهی کن دایی محمد که تا الان ساکت بود نطقش باز شد-فقط از مهران؟ مهیاس تو چرا انقدر شیطان صفتی؟ وروجک تا مرز سکته رفتیم-دلم خنک حقتون بود مرد هم اینقدر ترسو میشه؟تا رسیدم خونه مامان با گریه بغلم کرد –الهی دستم بشکنه مادر فدات شه خوبی الان؟-اره مامی خوبم ، اشکال نداره میشه برم اتاقم؟-برو عزیزم محمد کمکش کن بره بالابا کمک دایی دست و صورتمو شستم و خوابیدمشاهیناز دیروز تا حالا از خونه بیرون نرفتم خسته شدم نه فقط جسمم روحم هم خسته شده ذهنم پر میکشه به اولین پرونده ای که حل کردم هوشم برای این کار خیلی خوب بود اما هیچ وقت علاقه ای به پلیس شدننداشتم شاید اگه اون اتفاقا برای پدرم نمیوفتاد من الان یک جای دیگه بودمپونزده سالم بود که زنگ زدن خونمون که بریم بیمارستان هیچکس نمی گفت چی شده وقتی رسیدیم گفتن بابا میخواد منو ببینه رفتم داخل بین یک عالمه سیم گم شده بود پدر من قهرمان من بین اون همه سیم بود دستشو گرفتم تو دستم -شاهین پسرم میخوام مردونه با هم حرف بزنیم خوب به حرفهام گوش کن ممکنه من زنده از این اتاق بیرون نیام-اما بابا-صبر داشته باش بذار حرفم تموم شه میخوام همیشه کنار مادرتو خواهرت باشی بعد از من تو مرد اون خونه ایمیسپرمشون دست تو نذار اب تو دل مادرت تکون بخوره قول بده-شما از این اتاق میای بیرون -قول بدهخم شدم دست پدرم رو بوسیدم- قول میدم -حالا برو بیرون بگو مامانت بیاد دم اخری یک دل سیر عشقمو ببینم واینستا منو نگاه نکن برو دیگهاون روزا خیلی سخت گذشت برای یک پسر به سن من که تازه وارد جوونی شده پدر تکیه گاه خیلی مهمیهاز سرهنگ رحمانی که اون موقع دوست بابا بود شنیدم توی یکی از ماموریت ها از پشت بهش شلیک کردنو این یعنی ته ناجوانمردی گلوله درست کنار قلبش بود نه یکی نه دوتا چهار تا اون روز بود که تصمیم گرفتم بیخیال علایقم شم و انتقام پدرمو ازشون بگیرم از همه ی خلافکارای روی زمینسعی کردم محکم باشم و شاهین رو تو خودم بکشم و بشم یک مامور نیروی پلیسحالا بعد از اون همه سال با اومدن مهیاس شاهینی که سعی میکردم نابودش کنم قد علم کرده بود این دو روز میخواستم خودمو ازش پنهون کنم تا شاید بتونم دوباره بشم سرگرد شاهین اما تنها اتفاقی که نیوفتادهفراموشی انگار مهم ترین بخش از وجودم نیستگوشیمو بر میدارم بهش اس میدم-سلام -سلام شما؟-عشقت-کدومشون؟-مگه چند تا هستن؟-خیلی ، تقی ،نقی ، عباس قصاب،اصغر کله پز، ساسان بقال سر کوچه و یکسری دیگه حالا اگه تو این لیست هستی گزینه 1 رو اس کن اگه نه بگو بقیه رو نام ببرمدختره ی قورباغه اصلا حقشه بهش اس ندم گوشیم تو دستم لرزید-نکنه تو اون شاهین دیوونه ی متوهمی ؟اخ اگه اینجا بودی سرتو میکوبیدم تو طـــــاق-پس خودشی چند روزه نیستی راحتیمنمیدونم چرا اینقدر دمغ شدم اصلا حس اس ام اس دادنم پریدمهیاسپس چرا ج نمیده ؟نکنه ناراحت شده ؟ فکر کنم حرفمو جدی گرفت. نکنه نیاد اخه دلم براش تنگ شده-شاهین؟-بله؟پس ناراحت نیست چقدر بی احساسه بیشعور الان باید بگه جانم-دیدی گفتم شاهینی اخه کی بجز تو این وقت شب مزاحم میشه یک شکلک خنده هم براش فرستادمدیگه جواب نداد جدی جدی این دفعه ناراحت شد به درک والا درسته من بیدار بودم اما کی تا حالا من با این مثل ادم حرف زدم بار دومم باشه؟-مامی من دارم میرم بیرون -کجا این وقت روز؟ -چند جا کار دارم میام حالاسوار ماشین خوشگلم میشم و میرم خونه ی شاهین اخه صبح سرهنگ زنگ زد و ازم خواست برم بونجا منم مث جت حاضر شدم فقط هم به خاطر حرف سرهنگ و گرنه مدیونید فکر کنید من دلم برای شاهین تنگ شده ها اصلایک مانتوی ابی کاربونی پوشیدم با شال مشکی حسابی خوش تیپ کردم که سوز به دلشاهین بشه سه روزه منو ندیده ارایش هم مثل همیشههمینکه در خونه رو باز کرد میخواستم بپرم بغلش اما خیلی قیافش گرفته بود و باهام معمولی رفتار کرد-سلام-سلام بیا داخلوالا قبلنا ما میدیدیم نامزدا تا همو میدیدن ماچ و بوسه راه می انداختن نه؟ لااقل یک بغل همو میکردنخوب من الان خیلی دلم براش تنگ شده چرا اصلا تحویلم نمیگیره؟-سلام خوبید سرهنگ؟-سلام دختر گلم اره خوبم تو خوبی ؟ بیا بشین اینجا پیش من-شما کجا اینجا کجا ؟ قدم رنجه فرمودیدشاهین با سینی چایی میاد میشینه روبروم-خیلی خوش حال شدی منو دیدی نه ؟ میدونم ، میخوای ازین به بعد بیشتر بهت سر میزنم-نه خیلی هم خوشحال نشدمکصافط رومو ازش برگردوندم سمت سرهنگ -چی باعث شد یاد من بکنید جناب سرهنگ؟-دخترم این محموله ای که داره میاد باید با پوشش یکی از شرکت ها بیاد ، بررسی کردیمتو این ماه هیچ شرکتی قرار نیست محصولی وارد کنه-هیچ شرکتی بجز شرکت ما -اره دقیقا روز دقیق تحویل جنس ها رو میدونی؟-سرهنگ من رئیس اون شرکتم از هر چیزی که اونجا اتفاق میوفته مطلعم شاید بشه روزایی نرم اما از خونه همه چی تحت کنترلمه-منظور بدی نداشتم دخترم میشه بگی کی قراره جنس ها رو تحویل بگیرید؟-بله 26 این ماهیکم با خودم حساب کردم-این که همین پس فرداست-اره بهتره من سریع تر برم اداره تا با بچه ها هماهنگ بشم احتمالا به همین زودیا باید اقدام کنیممیخوای تورو هم سر راه برسونم-نه سرهنگ پس برای چی شوهر کردم؟-شوهر کردی تاکسی دربست نگرفتی که در ضمن این نیز نماند-بچه ها بحث باشه برای بعد من دیرم شده پس شاهین میرسونتت فعلا کاری نداری؟-ببخشید سرهنگ شما رو هم اذیت کردیمشاهین باهاش تا دم در رفت و زودی هم برگشت -چرا با سرهنگ نرفتی ؟ من خیلی خستم وقت اضافه ندارم که صرف تو کنممیخوای بری هم خودت با اژانس برو تا دیگه از جانب من حرف نزنیچرا اینطوری برخورد میکنه ؟ اصلا ادم ضعیفی نیستم من اما برخورداش امروز خیلی رو مخمهدر ضمن من با تاکسی نیومده بودم که با تاکسی برم بدون اینکه حتی یک کلمه حرف بزنم کیفمو برداشتم و رفتم سمت در خروجیشاهیناز دیروز تا حالا نخوابیدم فشار پرونده و حل نشدنش همه با هم حسابی اعصابمم رو بهم ریخته امابرخوردم با مهیاس سوای همه اینا است اینطوری رفتار کردم تا یاد بگیره به من درست اس بده اما الانکه میخواد بره حس میکنم زیاده روی کردم-ماشین داری-اگرم نداشتم مزاحم شما نمیشدم با اژانس میرفتم -جدی پرسیدم مهیاسبا خشم و ناراحتی بر میگرده سمتم-بنظرت من باهات شوخی دارم؟منم بلند میشم وایمیستم روبروش عاشق این پوزیشن هامونم وقتی رخ به رخم وایمیسته-خب از اونجایی که قیافت همیشه مثل قوری قوری جونه ادم فرقشو احساس نمیکنهفکر کردم الان دیگه حالت چشماش بهتر میشه یا ناراحتیش از بین میره و عصبی میشهاما بدتر ناراحت شد فک کنم خیلی زیاد بد برخورد کردم-من ماشین دارم نمی خواد خودتو نگران من نشون بدیاُه لعنت به من چقدر وقتی ناراحته خواستنیهمهیاس با من بد برخورد میکنی؟ الان حس عذاب وجدانی بهت بدم تا یادت نره یکم دیگه چشمامو غمناک میکنم اخرین نگامو میندازم سمتش-خداحافظسریع میرم سمت در اگه بمونم لبخندم رو میبینه یا خودمو میندازم تو بغلش از بس که دوست داشتنی شده امروز شاید اولش خیلی ناراحت شدم اما من کلا روحیم اینطوریه ترجیح میدم دیگران رو ناراحت کنم تا خودمو بلـــــه همینه که هستیکراست میرم خونه ماشین رو پارک مینمایم و شیرجه میرم تو -سلام به همه کجایین-اینجاییم اجی جونصدای مهسان از اشپزخونه-به به به همه جمعید چرا منتظر من نموندید؟-گفتیم لابد پیش شوهر تحفه تر از خودت یک چیزی میخوری-منظورت از تحفه منم؟سرا همه برگشت سمت صدا شاهین کی اومد؟ اصلا کی اینو راه دادمیاد جلو دستشو میندازه دورم کصافط اینجا نباید بغلم کنی که مهران بدبخت که فکرشم نمی رسید تو اولین برخورد این همه گند بزنه با هول اومد سمتمون-سلام داداش شاهین همین الان ذکر و خیرت بودشاهین همین طوری که باهاش دست می داد به طعنه گفت -بله یک بخشی رو شنیدم همین ها رو میگی دیگه؟دایی محمد که دید مهران نافرم خراب کرده خواست ابروشو درست کنه زد چشمشم کور کرد-مهران همیشه همین طوری تعریف میکنه هیچیش به ادمیزاد نرفتهشاهین یک نگاه نا فرم انداخت سمت دایی جان در گوشم اروم گفت -این کیه؟ ای دلم خنک میشه وقتی این جوری غیرتی میشه ها بنظر من میشه براش مرد-مهیاس دایی بیاید بشینید فک کنم شام هم نخوردیداُه دایی نمی شه دو دقیقه فقط ساکت بشینی ؟ البته فک کنم دایی فهمید شاهین چرا اونطوری نگاش میکردنشستیم سر میز مامان جونی لازانیا درست کرده همین طوری که دارم واسه خودم غذا میکشماروم از شاهین میپرسم –واسه چی اومدی خونه مـــــا؟-خونه ی تو نیست که خونه ی پدر زنمهاگه اینو صبح میگفت ها اینقدر خوشحال میشدم اما الان-این نیز نماند شاهین جــــــــــون-خیلی هم می ماند از جام بلند میشم ممنون مامان عالی بود سرمو خم میکنم سمت شاهین-بلند شو بریم بالابه محض اینکه در اتاق رو میبندم طلبکارانه بر میگردم سمت شاهین-خب حالا دلیلت رو بگو

    ؟چرا اومدی ؟-هنوز از دستم دلخوری؟-دلخور ؟ نه اصلا برام مهم نیستی که بخوام از دستت ناراحت شم با اون رفتارای زشتت و اخلاقای گندتحالا مثل چی دارم دروغ بلغور میکنم ها اما حقشه تا این باشه که منو اینقدر اذیت نکنهنگاهش نگران شد چقدر چشماشو دوست دارم تا خواست لب باز کنه صدای پیجرش بلند شد-من باید برمبه سرعت راه خروج رو پیش گرفت نباید میذاشتم اینجوری بره اُه لعنت به دهانی که بی موقع باز بشهمنم دنبالش از پله ها سرازیر میشم-شاهین وایسا-مهیاستا خواست حرفشو ادامه بده لبام رو گذاشتم رو لباش -مراقب خودت باششاهینبلاخره زمانش رسید با سرهنگ تماس گرفتم گفت چون من نزدیک اونجا بودم برام پیغام فرستادنمثل اینکه تونسته بودن زودتر محموله رو رد کنن و قرار بود امشب خدمت رئیس برسنوقتی رسیدم سریع از ماشین پیاده شدم دو تا از مامورا منتظرم بودن اسلحمو تحویل گرفتم در عرض چند دقیقه همه جا پر از پلیس و تک تیر انداز شد نباید هیچ راه در رویی پیش روشون بذاریمتمام راه های فرار خونه رو بستیم خوشحالم از اینکه اینجام تا پاداش زحمات یک ساله ام رو ببینمبعد از صدای شکستن در تنها صدایی که بلند شد صدای تـــــیرِهمه دستگیر شدن لحظه ی اخر قبل از انتقالشون به پایگاه پوزخند رهام تنها چیزی بود که دیدم-یعنی چی که رئیس باند بینشون نیست-قربان از همه بازجویی کردیم هیچ کدوم حرفی نمی زنن مهره های جزئی که اصلا چیزی در مورد رئیس نمیدونن از سه نفر مهره اصلی هم فقط رهام شریف جون سالم بدر برده و زندست از اون هم صدایی در نمیاد-برای اینکه بلد نیستید بازجویی کنیداز جام بلند میشم با قدم های محکم راه میوفتم سمت اتاق بازجویی-به به جناب سرگرد مشتاق دیدار شما چرا زحمت کشیدید می گفتید ما خدمت میرسیدیم-میخوای بگی رئیس این باند لعنتی کیه ؟ یا دوست داری از راه دیگه ای وارد شم؟-اتفاقا تا حالا حرف نزدم تا شما بیای و از راه دیگه ای وارد شی اق پلیسهمشت اول فرود میاد تو صورتش-همین؟

 

وزارت ارشاد اسلامی  و مجوز فیپا برای ممنوعه های شهروز براری صیقلانی       رمان دخترانه

 

هه این روشا برای حرف اوردن مجرم دیگه قدیمی شدهمشت دوم و سوم-انتظار خیلی بیشتر از اینا رو ازت داشتمروبروش می ایستم یک سیگار در میارم روشن میکنم و پک عمیقی میزنم -فکر نکنم اینجا بتونی سیگار بکشی ؟ میتونی؟-دودش اذیتت میکنه؟ باشه الان خاموشش میکنمسیگار رو کف دستش میذارم و فشار میدم -ببخشید اینجا جا سیگاری نداریمصورتش برای یک لحظه از درد جمع میشه اما پوست کلفت تر از این حرفهاست-بهت نمیاد اینقدر بی دل و جرات باشی پیش مهیاس که خیلی قلدر بازی در میاوردی-اسمشو تو دهن کثیفت نچرخون-جوش نزن جناب سرگرد همه ی ما میمیریم حالا اون زودترسعی میکنم اروم باشم حرفهامون داره به جهتی که میخوام میره نقطه ضعف هر دومون مهیاستوی درگیری ها کتفش تیر خرده دستمو میذارم روش و فشار میدم-شاید تو زودتر نه؟ اخه همین امروز فرداست که حکم اعدامت میاد اگه اعتراف کنی شاید بتونمبه حبس ابد تغییرش بدم -بمونم تو زندان که چی بشه ؟ همون اعدام خوبه تنها دلخوشیم اینه قبل از اینکه حکم اعدام بیاد سوختن تو رو میبینم تو تمام اون روزهایی که باهام مسافرت بودی به تنها چیزی که فکر میکردم نابودیت بود بدون اینکه بدونم چیکاره ای تو مهیاس رو ازم دزدیدی دختری که عاشقانه دوستش داشتم حالا نوبت توئه که از دستش بدیاسلحه مو در میارم و میذارم رو شقیقش-از چی حرف میزنی؟-ببین شاهین خان من اگه نخوام حرف بزنم تو هیچ غلطی نمی تونی بکنی با ته تفنگ محکم میکوبم رو جای زخمش-حالا چی ؟ میخوای زر بزنی و بگی داری در مورد چی حرف میزنی؟-چرا که نه ؟ میخوام بدونی و بسوزی از اینکه هیچ غلطی نمی تونی بکنیرئیسی که دنبالشی اون بیرونه و اگه بفهمه مهیاس با تو همدست بوده نابودش میکنه همینطور که الان میخوادتورو نابود کنه و میکنهبعد هم شروع کرد به دیوانه وار خندیدن-کاری که من میخواستم بکنم و مانعم میشد رو خودش تموم میکنه-اما اون نمیفهمه که من پلیسم یا مهیاس همکاری کرده باهام وقتی همتون دستگیر شدید از کجا میخواد بفهمه-سخت در اشتباهی سرگرد اون خیلی از چیزی که فکر میکنی بهتون نزدیکتره تو همیشه در خطری اگه نزدیک مهیاس باشی اون هم در خطر میمونهخم میشم رو صورتش -من اون لعنتی رو پیدا میکنم و از مهیاس محافظت میکنم تو به فکر خودت باش که بزودی سرت بالای دارِگردنبند مهیاس هنوز همراهشه میکشمش -اینم پیش من میمونه تو لایقش نیستیخیز بر میداره تا پسش بگیره از اتاق میزنم بیرون سرهنگ منتظرمه دستشو میذاره رو شونم-چی فکر میکنی-نمی دونم اما مطمئنم مهیاس رو تنها نمیذارم این دروغا رو هم تحویلش نمیدم مثل یک مرد وایمیستم و ازش محافظت میکنم-شاید باید با دوری ازش محافظت کنی-سرهنگ اگه من نزدیکش نباشم شاید اسیب ببینه شایدکلافه به موهام چنگ میندازم-میدونم پسرم اما رئیس این باند خیلی خطرناکه بهتره از دور مراقبش باشی-انتظار ندارید برم بهش بگم بازیچه بوده؟-نیازی نیست تو این کار رو بکنی من همه چیز رو توضیح میدم براش اونطور که باید بشنوهبدون اینکه حرف اضافه بزنم احترام میذارم و راه اتاقمو پس میگیرم شاید لحن سرهنگ اروم بود اماهمه ی حرفاش فقط دستور بود نباید اینطوری بشه من ادمی نیستم که جا بزنم باید مثل کوه پشت سرش بیاستم امانمیشه و این منو از درون نابود میکنهمهیاساز دیشب تا حالا خواب به چشمام نیومده یعنی چی شد؟ همه چی خوب پیشرفته؟ تو دلم رخت شور خونه است میدونم تو خونه دووم نمیارم خب کجا برم حالا؟اداره که نمیشه رفت پس باید برم خونه شاهین دیگهحاضر میشم و راه میوفتم فک کنم اسممو باید تو گینس ثبت کنن اتقدر سریع اماده شدم تو ماشین به این فکر میکردم که باید ماشینمو عوض کنم البته اینجوری داشتم فقط خودمو سرگرم میکردمزنگ و میزنم در باز میشه میرم بالا یعنی شاهین الان خونست ؟ سرهنگ جلوی در ایستاده پس شاهین نیست-سلام دخترم بیا تو-سلام سرهنگ شاهین نیست؟-اول بیا تو ، برات میگم نمیدونم با این حرفش چرا قلبم هُری ریخت نکنه براش اتفاقی افتاده باشه؟-بشین برات چایی بیارم-سرهنگ لطفا بگید شاهین کجاست ، من چایی نمیخواممیاد اروم میشینه روبروم -دخترم حقیقتش دیشب پرونده ای که توش کمکمون میکردی بسته شد و همه دستگیر شدناین که خیلی خوبه پس چرا این طوری داره میگه ؟ نکنه منظورش اینه که حالا که پرونده بسته شده منم هِریسوالی نگاش میکنم گردنبندی که تو سفر برای پسر ها خریدم رو میذاره رو میز-بابت همه چیز ازت ممنونیم تو خیلی تو حل این پرونده کمک کردی که البته بابتشحتما بطور رسمی ازت تشکر میشه ، ازت میخوام فعلا در مورد این پرونده با هیچ کس صحبت نکنی در مورد شاهین هم یکم صبر کنی بعد حقیقت رو بهخانوادت بگی و خلاصیک لبخند نصفه و نیمه براش میزنم دستم میره سمت گردنبند و برش میدارم زنجیرش پاره شدهباید ببرم درستش کنم سرهنگ هنوز زل زده بهم بعد من مثل اسگلا به فکر گردنبندم از جام بلند میشم که برم ،بمونم برای چی؟ تو دلم هنوز تشویشه نکنه شاهین چیزیش شده باشه؟قبل اینکه برم برمیگردم سمت سرهنگ -سالمه؟ چشمام از بغض میلرزهو همینطور صدام نگاه سرهنگ پر میشه از غم-اره دخترم حالش خوبه خوبهحالش خوبه خوبه؟ چه جالب پس براش اصلا مهم نیست که گذاشته و رفته اگه مهم بود که میموند و توضیح میداد اینقدر مرد نبود که خودش بگه منو نمیخواد میشینم تو ماشینضبط رو روشن میکنم اهنگ دختر همسایه پلی میشه بین این همه اهنگ چرا این؟یاد خنده ی شاهین میوفتم وقتی اینو تو ماشینش با هم گوش میکردیم فلش رو در میارم و پرت میکنم بیروناز تو داشبورد یک سی دی در میارم روش نوشته غمگین اینو نگه داشته بودم تا وقتی خیلی داغونم گوش کنمخودم هم نمیدونم الان چه مرگمه اما میدونم دلم میخواد به حال خودم زار بزنم منی که گریه برام بی معنیه الان صورتم خیسه خیسه به تو نزدیکتر میشم تو از من دورتر میشی*سرعت میگیرم دلم میخواد پرواز کنم و بهت برسمشدی فانوس ِ رویام داری کم نور تر میشی*می خوام آغوش ِ دلتنگت توی ِ آغوش ِ شب واشه*با دستای تو تنها شه* می خوام دستای ِ من امشبکاش الان اینجا بود سرعتم دیوونه واره صدای اژیر پلیس میاد بزن بغلGeneseis-شاهین هم اولین بار همینو گفت چقدر بنظرم تو اون لباس پلیس خواستنی بود میزنم کنار من از تو دورتر میشم هوا دلگیرتر میشه*تو داری میری از پیشم*دلم درگیرتر میشه*میزنه به شیشه پیاده میشم با تعجب نگام میکنهدوباره فکرم میره پیش شاهین -ماشین باید بخوابه پارکینگنمیدونم صدای افکارمه یا پلیس روبروم -خانوم با شما هستم سرعتتون خیلی زیاد بود ماشین باید بره پارکینگ-پس من چطوری برم خونه؟انقدر مظلوم پرسیدم و بی منظور که پسر روبروم برای چند لحظه بی حرف فقط نگام میکردیعنی اینقدر حالم بد بود؟ کاش اشهین اینجا بود تا داد بکشه مرخصی-شما حالتون اصلا مساعد رانندگی نیستاینو خودم هم میدونم الان حالم مناسب هیچ کاری نیست لبام باز نمی شهفقط نگاش میکنم شاید دارم توی وجود سرگرد روبروم سرگرد قلبم رو جستجو میکنم-من متوجه سرعتم نشدم میشه برم؟ دیگه نمی تونم سراپا وایسم-الان نباید رانندگی کنید لطفا تا حالتون یکم بهتر شه راه نیوفتید-پس میبخشینم؟نکنه شاهین از حرف اون شبم دلخور شده میخواد تلافی کنه؟ کاش اونم ببخشتم-بله میتونید بریدروی صندلی راننده خراب میشم باید با خودم کنار بیام دیگه نباید این حالم ادامه داشته باشه-اباجی ، کجایی؟-اینجام مهران-داری چه غلطی میکنی؟ چرا غمباد گرفتی انقدر از دخترای لوس که یک بند اشکشون دم مشکشونه بدم میادبا این حرفش داغ دلم تازه شد مهران هم دوست نداره مثل شاهین دوباره اشکام ریختنداداشیم هم در نهایت سخاوت بغلش رو در اختیارم گذاشت درست مثل بچگی وقتی مهیار اذیتم میکرد تو بغلش مچاله شدم-هــــیس اروم کوچولو-واقعا دوسم نداری؟-من غلط کرده باشم تا عمر دارم خودم نوکرتم بگو کی اذیتت کرده-فقط دلم گرفتهسرمو اورد بالا و تو چشمام نگاه کرد راحت میتونست بفهمه چمه سرمو اناختم پایین فهمیده بود یک دل گرفتگی ساده نیست اما گفت-بلند شو بریم بیرون از بس تو خونه نشستی دلت گرفته یک مانتو یاسی پوشیدم با شال پررنگ ترش دلم به ارایش نمیرفت اما اگه این ریختی برم بیرون که ملت سکته میکنن یک عالمه کرم میزنم با مداد و ریمل رژ قرمزم رو بر میدارم باهاش رو اینه مینویسم-در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن من خود به چشم خویش تن دیدم که جانم میرود-حاضر شدی؟از پشت بغلم کرد و نوشته رو خوند-اجی کوچیکه میدونی که من همیشه هستم نه؟از جام بلند میشم -بریم مهران دستمو میگیره تو دستش لبخند میزنم داریم میریم بام تهران این مسیر رو خوب میشناسم وقتی صحرا فوت شد مهران رو میاوردم اینجا اون موقع ها کلی غصه تو دلش بود دختری که دوسش داشت رو بخاطر یک تصادف جلوی چشمش از دست دادمیرفتیم بام مهران فریاد میزد حرف میزد اشک میریخت اروم میشد و من فقط تماشاش میکردم همیشه همین طور بودیم با هم شوخی میکردیم اذیت میکردیم اما هیچ وقت تو سختی ها همو ول نمیکردیم اما من نه میخواستم جیغ بکشم نه حتی یک قطره اشک بریزم به همین خاطر گفتم-مهران به جای اینکه بریم بام اینجا برام بستنی بخر لطفا-تو فقط امر کن ماشین رو زد بغل- چه طعمی میخوای حالا-شکلاتی از ماشین پیاده میشم منم میام تو صدم ثانیه چند تا اتفاق میووفته من جلوترم یک ماشین با سرعت میاد سمتم داره میزنه بهم انگار میخواد بزنه بهمچشمام رو میبندم -خوبی مهیاسیاز بغل مهران میام بیرون الهی بگردم اشک تو چشماشه -خوبم مهران ببین سالمم محکم بغلم میکنه و به سرم دست میکشه -خدایا شکرت خداجونمچشمام از رو شونه مهران کشیده میشه به قامتی که همه ی وجودمه مطمئنم خودشه شناختنش از پشت هم برام کار سختی نیست دستای مشت شدش رو خوب میشناسم اینجا چیکار میکرد شاهینخیلی سخته که مرد باشی و نتونی تو سخت ترین شرایط عشقت تکیه گاهش باشی اونم درست وقتی که بدترین خطرات تهدیدش میکنن سیگارمو روشن میکنم و نگاهمو میدوزم به پنجره اتاقش از اینکه اونجا بودم وقتی اون ماشین به سمتش میومد و نمیتونستم کاری انجام بدم داشتم دیوونه میشدمسیگار رو تو مشتم له میکنم و فکرم دوباره میره سمت دختری که تو اون اتاق پشت پرده ایستاده تمام سلول های بدنم طلبش میکنن زیر لب با خواننده زمزمه میکنممن بی تو هیچم تو باورم نکن خیسم زه گریه تنها ترم نکنعاشق نبودم تا با تو سر کنمآتش نبودم خاکسترم نکناگه عاشقت نبودماگه بی تو زنده بودمتو بمون که بی تو غصه میخورماگه دل به تو نبستم اگه این منم که هستمولی از هوای گریه ات پرماگه شکوه دارم از تو اگه بی قرارم از توتو بمون که آشیانه ام توییبه هوایت ای ستاره به تو میرسم دبارهاگه عاشقم بهانه ام توییدل کنده بودم از هم زبونیتپنهان نکردی از من نشونیتمن پاکشیدم از بخت بسته امتو پا فشردی بر مهربونیتاگه همزبون نبودماگه مهربون نبودمچه کنم دل این دل شکسترواگه سردو مرده بودماگه پر نمیگشودمبه تو بستم این دو بال خسته رودیگه نمی خوام این بازی مسخره رو ادامه بدم فردا میرم پیش مهیاس از دور دیدنش دیوونه کنندستاگه اون لعنتی قرار بود بیاد جلو تا الان میومد پس حتما قصد دیگه ای دارهسرمو تکیه میدم به صندلی تا یکم استراحت کنم-اقا ... اقا ، جنابسرجام صاف میشینم و شیشه رو میدم پایین کی صبح شد؟-بله بفرمایید -شما باید همراه ما بیاید همسایه ها از حضورتون شکایت کردندکارت شناساییمو در میارم-من درحین انجام ماموریتم-ببخشید جناب سرگرد ما اطلاع نداشتیم در خونه مهیاس باز میشه و همراه دختر عمه اش سمیرا میان بیرون-بله میفهمم ایرادی نداره منم داشتم میرفتم کارم اینجا تموم شده ماشین رو روشن میکنم و پشت ماشینمهیاس میرونمدختره ی دیوونه انگار نه انگار توی شهر رانندگی میکنه سرعتم رو بالا میبرم تا بهش برسممهیاس از دیروز که فهمیدم شاهین تعقیبم میکنه میخوام اساسی حالشو بگیرم کصافــطحتی نیومد توضیح بده چرا؟ فقط گردنبندش رو واسم میفرسته بچه پرروباید بشونمش سر جاش امروز با سمی اومدیم بیرون البته که اینم نقشه خود پلیدمه میخوام به شاهین بفهمونم بدون اون خیلی هم خوشحالم حتی اگه نباشم هم اون نباید بدونهقراره بریم برای مهمونی شرکت که بلاخره قرار شد اخر این هفته برگزار شه خرید کنم جلوی مجتمع تجاری نگه میدارم کنه خان هم دنبالمون داره میاد من نمیدونم به اینا روش استتار یاد ندادن این جور که این ضایع بازی در میارههمه عالم فهمیدن این دنبال منه حتی سمیرای خنگخودم رو خفه کردم سه تا پیراهن مجلسی خریدم با دو تا مانتو-سمی بیا این کفش روببین به پیراهن سفید صورتیم میاد نه؟-اره خیلی-بیا بریم بپوشمشاخ جون مغازه دار هم پسره هم جوون شاهین جون بخور-سلام -سلام خانوم خیلی خوش اومدید چه کمکی از دست من ساختست؟تو اگه ترمز بگیری من میگم والا با یه لحن پر از عشوه می فرمایم-اون کفش صورتی پاشنه بلند رو برام میارید ؟ سایز 38زیر چشمی حواسم به شاهین هست پشت ویترین ایستادهکفش رو میپوشم پسره با لبخند میگه -اسمون چه خبرا؟-میخوای واست دوتا ستاره بچینم؟-وقتی ماه جلوم واستاده ستاره میخوام چیکار ؟حیف ،حیف که میخوام حال شاهین رو بگیرم وگرنه با پاشنه کفش میکوبیدم تو فرق سرتکه ماه وستاره دور سرت بچرخنوقتی داشتم کفش رو حساب میکردم یک کارت گرفت سمتم-این شماره منه دوست دارم بیشتر باهم اشنا شیممیخوام کارت رو بگیرم که دستم رو میگیره-اگه تو مجتمع خرید داری باهات بیام؟تا اومدم جوابشو بدم از بغل صورتم یک مشت حواله فکش شد-مرتیکه چیکار میکنی؟شاهین دست پسره رو گرفت و دنبال خودش از مغازه کشید بیرون-مگه نمی خوای بری خرید بیا من باهات میام-به تو چه مربوط چه ادمای پررویی پیدا میشن هایوهــــــو اونم فک میکنه شاهین خیلی ادم پرروییه بنظر من همه همین طور فکر میکنن-مهیاس داری چیکار میکنی بیا بریم جداشون کنیم-ولشون کن بابا حقشونه بذار تا جا داره همو بزننبزور ملت از هم جدا شد ن هر دو با خشم زل زدن به من وا انگار من گفتم کتک کاری کنید پسره راهشو کشید رفت اما شاهین مثل میر غضب دقیقا اومد وایستاد جلو من-که براش ستاره بچینی اره؟نیشم شل شد پس حرفامونو شنیده -بتوچه؟ اره اتفاقا میخواستم براش ستاره بچینم چیکارمی که فوضولی میکنیبعد هم راهمو کشیدم که برم-شوهرتم-اها شوهر ، پس این چند روز کدوم گوری بودی نه اقا اشتباه اومدی فکر کردی خبریه؟هیچ چیزی بین ما نیست ههمین فردا پس فردا هم میریم محرمیت رو باطل میکنیم-این اتفاق هیچ وقت نمیوفته حتی تو خوابتعوضی دقیقا میدونه چجوری ادم رو نابود کنه-جمعه مراسم شرکته باید اونجا باشی اما بعدش تو رو بخیر ما رو به سلامتبه معاونم میگم خبرت کنهبعد هم با ماشینم تیکاف میکشم و د برو که رفتیمشب جشن افتتاحیه شرکته بعد از اون روز دیگه ندیدمش یعنی اصلا بیرون نرفتم تا شاهین کنه بخواد خودشو بهم بچسبونه کصافط فقط اسم شوهر رو یدک میکشه اخه شوهر اینطوری میشه ؟نه عشقی نه احساسی به چه دردم میخوره چقدر راحت بخشیدمش البته نه به همین راحتی باید به غلط کردن بیوفته از امینی خواستم کارت دعوت رو به دستش برسونه یعنی میاد؟ باید بیاد یک پیراهن سفید پوشیدم که قد جلوش کوتاه تر از پشتشه و از کمر به پایین پف با نمکی داره چون یقش گرده موهامو بالای سرم جمع کردم تا شبیه پرنسس ها بشم گردنبندم رو هم میندازم-وای مهیاس چقدر خوشگل شدی-مرسی داداشی بنظرت بد نیست اولین بار جلوی کارمندام اینطوری بیام؟-نه عزیز دلم خیلی هم عالی شدی بیا بریم اینطوری از همه دیرتر میرسیم هاقراره مهمونی رو توی باغ برگزار کنیم مانتوم رو میپوشم و همراه مهران راه میوفتم مامان اینا هم بعدا میان مثلا من رئیس شرکتم نباید که اخر همه برسمصدای اهنگ تا اینجا هم میاد ماشین رو پارک میکنم و همراه مهران میشمسعی میکنم لبخند بزنم و هیجان دیدن شاهین توی اون کت و شلوار طوسی رو کنترل کنمخیلی عادی میریم سمتش اما تو دلم بلواست خدایا شوهر نکردیم نکردیم ببین چه هلویی نصیبمون شدمهران و شاهین خیلی مردونه با هم دست میدن اروم سرمو میارم بالا همین که چشمامون تو هم قفل میشه دلم هری میریزه پایین چشماش پر از خواستن و غصه و کلمه زیبای خریته اما کور خونده همه چی با یک نگاه حل نمیشه باید زانو بزنه و بگه چیز خوردمدستشو دراز میکنه ای دست ندم ضایع شه اما من خیلی خانوم تر از این حرفهام دستم رو اروم نگه میداره میاد جلو و پیشونیمو میبوسه از نقطه ی تماس لبهاش تا اخرین سلول بدنم ارامش میگیره شاید تا امروز بوسیدن همو تجربه کرده باشیم اما این حس با تموم دنیا متفاوته نا خواسته لبخند میاد روی لبم از این همه خوشی که اومده زیر پوستم لجم میگیره-حیف که باید فیلم بازی کنیم وگرنه نمی ذاشتم حتی دستات بهم بخورهگوشه ی لبش میاد بالا-تو که حسابی از نزدیکی به من خوشحالی همین حالا داشتی از خوشی غش میکردیبا پاشنه کفش محکم میک.بم رو پاش-صد من بده اش به همین خیال باشدستشو میاره جلو -فعلا که اش نخورده و دهن سوخته امدستم رو حلقه میکنم دور دستش و سه تایی به امینی لبخند میزنیم-سلام ، خانوم مهندس از همه چی راضی هستید؟-ممنون اقای امینی همه چی خوبه واقعا ممنون تو زحمت افتادید-وظیفه ام بود خانوم زخمتی نبود اگه چیزی لازم داشتید بگید با اجازه-اجازه ما هم دست شماست مهران هم همراهش رفتبا شاهین راه افتادیم سمت بقیه مهمونا و با همه احوالپرسی کردیم مثل شاهزاده ها ی قصه شدیم چشمای ابیش امشب خیلی متفاوتن حتی یک لحظه هم نگاهشو ازم دور نمیکنه منم دقیقا یک جاییم عروسیه بابت این قضیه

 

 

 

ازش جدا میشم و میرم سمت جمع دخترا با خیلی از بچه های شرکت دوستم-مهیاس جون دو دقیقه شوهرتو ول کن به ما هم برس-سورناز جون شوهرم رو ول کنم تو میای منو بگیری؟-اره عزیزم -اگه من زنت بشم یارو همدمت بشم اگه دعوامون بشه منو با چی میزنی؟-با ساتور میزنم از وسط نصفت میکنم-من زن سروناز نمیشم اگه بشم کشته میشمکلی با بچه ها حرف زدیم و خندیدیم هر بار که زیر چشمی به شاهین نگاه میکردم اونو متوجه خودم میدیدم یعنی دوسم داره؟ دیگه نمیره؟-مهیاس بسه بلند شو برو پیش شوهرت که میخواد با نگاه سرمون رو ببرهسریع از جام بلند میشم-پس از خودتون پذیرایی کنید دیگه-دخترم دخترای قدیم ببین چه از خدا خواسته بودا به حرف اخرشون لبخند میزنم و میرم سمت جمع اقایون شاهین پیش امینی و مهران ایستاده و با یک ژست خاص به میز تکیه زدهقربون قد و بالات بشم مرد که اینقدر دیلاقیوقتی میرسم بهشون شاهین و مهران همزمان دستشون رو میارن سمتم دستم روتو دست مهران میذارم و کنارش می ایستم حقته شاهین جونمنو میذاری میری؟-همین الان ذکر و خیر شما بود خانوم مهندس-داشتیم میگفتیم خیلی خوب پیشرفت کردید توی این مدتخودمو بهش نزدیک تر میکنم-به داداشم رفتم دیگهلپمو میکشه -ابجی کوچیکه خودمی دیگه-یکم بهم نون قرض بدیدمهران بغلشو باز میکنه -بیا شاهین جون بیا عمویی تو هم خیلی پیشرفت کردی شاهین دستشو پس میزنه برو بابا-همینه دیگه لیاقت نداریبعد هم زیر گوشم میگه میرم یک چیزی بیارم بخوریدحالا فقط منم و شاهین اصلا نفهمیدم امینی کی رفت-باهام تو باغ قدم میزنی؟جلوتر ازش راه می افتم جلوی در مامان اینا رو دیدم و بهشون گفتم با شاهین میریم تو باغ قدم بزنیم ننه ما هم همچین نیشش باز شد انگار میریم کارای خاک بر سری بکنیملبخند شاهین هم کم از مامانم نداشت نبره بی ابروم کنه؟-مهیاس نگفتم بریم دوی ماراتن اروم تر راه برو من نمی دونم با اون کفشهات چطور اینقدر تند راه میریقدم هام رو اهسته تر میکنم دستشو میندازه دور شونم تقلا میکنم تا ولم کنهبرم میگردونه میگیرتم تو بغلش مامانم یک چیز میدونست دیگه-از این دوری خسته شدم دیگه حتی اگه منم گفتم تو ولم نکندلم برای لحن صداش ضعف رفت اما نباید خودمو ببازم با دستام میزنمش-من برای هر ادمی فقط یک شانس قائلم تو شانستو از دست دادی-تو از چیزی خبر نداری بذار توضیح بدم-هه دیر شده برای توضیح دادن میفهمی دیــــــــر شده اون موقع که گردنبند رو پس فرستادی باید به توضیح فکر میکردیدستشو میکنه تو پیراهنش و گردنبندشو میاره بیرون-ببینش اینجاست لعنتی ایناهاش کلافه ولم میکنه و دور خودش میچرخه -حالا که نمیخوای بشنوی باشه هر وقت خواستی بهم بگوبهش پشت میکنم و میرم سمت ته باغ باید یکم با خودم خلوت کنمروی تنه درخت میشینم درسته همه جا تاریکه اما ترسناک نیست شاید من زیادی سر نترسی دارمپس اگه گردنبند شاهین نبود ........ اوه یعنی ماله رهامه صدای پچ پچ میاد بلند میشم و صدا رو دنبال میکنم اروم اروم راه میرمتا نفهمن -همه ی کارا رو انجام دادید؟ بلیط رو تهیه کردی؟بازم میرم نزدیک تر خیلی گنده ان اینا از بچه های شرکت نیستن پس کین؟بازم میرم جلوترکه یک درد بدی تو سرم میپیچه می افتم رو زمین لحظه ی اخر صورت شاهین رو میبینم دستمو دراز میکنم سمتش -شاهین

 

با درد لای چشمامو باز میکنم پشت سرم تیر میکشه با دیدن صحنه ی روبروم تازه اتفاقات جلوی چشمام رژه میرن من،مردای هیکلی ،ضربه به سرم و لحظه ی اخر شاهین-پس بلاخره به هوش اومدیبه نیم تنه برهنش که از دستاش اویزونه نگاه میکنم چقدر هیکلش خفنهاینجوری ندیده بودیمش که دیدیم با طناب دستاش رو بستن بالای سرش یک جورایی پاهاش رو زمین قرار نمیگیره و بدنش از دستاش اویزونه خدا رو شکر حالت من بهتره چون من نشستم روبروشالبته که دستام از پشت بستست-تو اینجا چیکار میکنی؟یهو میزنه زیر خنده دِ بیــــــــا پسره دیوونه نبود که شد ما رو گروگان گرفتن بعد این میخنده-خدا شفات بده به حق پنج تنبعد هم رومو ازش میگیرم و شروع میکنم وارسی اطرافم یک اتاق دوازده متری که فقط یک در و پنجره داره که توش هواکش جاساز شده خیلی رطوبت داره به حدی که لباسام به تنم چسبیده-بازرسیتون تموم شد مادمازل؟ چیزی هم نصیبت شد خانوم مارپل؟حالا که تیکه میندازه مقابله به مثل میکنم-من نمیدونم تورو چطور گرفتن قبلا ادعات میشد میتونی حساب ده تا مثل اینا رو برسی-وقتی جنابعالی تو دستشونی من چه کاری ازم بر میاد جز تسلیم شدن در برابرشونهر چند که من باهاشون درگیر شدم تا بتونم نجاتت بدم اما یکی از پشت با اسلحه پامو زخمی کرد و بعدش هم بیهوشم کردن ، اخه من نمیدونم تو چرا همش دنبال دردسر میگردیاگه تو اونجا تو دستاشون نبودی الان بجای ما اونا اسیر بودن و همه چی ختم بخیر میشدمیخواستم دوتا اساسی بارش کنم که در باز شد سر دوتامون برگشت سمت سایه ای که نور زیاد پشتش مانع از دیدنش میشدنگامو میندازم پشتش تا شاید بفهمم کجاییم و راه فرار داریم یا نه؟سطح سراسر ابی روبروم یکجا هوار میشه روی سرممرد هکلی میاد داخل اما انگار دونفرن یکی هم ریز تر پشتش میاد تویکیشون چراغ رو میزنه آ قربون دست و پنجت دستت طلابر میگردم تا همین ها رو بهش بگم که با دیدن فرد روبروم زبونم تو دهنم نمیچرخه-به به سلام خانوم مهندس مفتخر کردید ما رو شما چرا زحمت کشیدید میگفتید ما خدمت میرسیدیم

 

باورم نمیشه این که جلوی چشمامه فردی که بهش اعتماد داشتم واونو امین خودم میدونستم -بلاخره رئیسی گفتن زیر دستی گفتن همین طور که حرف میزد به سمتم میومد تقریبا الان مقابلم رسیده با ناوری زمزمه میکنم-امینی نذاشت حرفم رو ادامه بدم با دستش کوبید رو صورتم-خفه شو الان فقط نوبت منه حرف بزنم فقط مــــــنشاهین تقلا میکنه رها شه و بیاد سمتم-دستت رو ازش بکش کثافتیهو امینی با جنون به سمتش یورش میبره و موهاشو تو چنگمیگیره -تو یکی دیگه زر نزن که همینجوری میخوام تیکه تیکه ات کنم تا خوراککوسه ها شی توی لعنتی تمام نقشه های منو خراب کردیشاهین با پوزخند بهش میگه-از اولش هم ازت خوشم نمیومد بوی گند خیانت میدادیانگار که حرف شاهین به مذاقش خوش نیومد با مشت محکم کوبید توی شکم شاهین-هه جرات داری دستمو باز کن کتک زدن من با دست بسته هنر نیست اقای امینـــــی-حالا حالا ها با هم کار داریم جناب سرگرد البته دیدی که با دست باز هم نمی تونی هیچ غلطی کنی این تیر هم نشونه همینههنوز باورم نمیشه با ناراحتی میگم-اخه چرا ؟مگه من چه بدی در حقت کردم ؟-تو ریاست شرکت رو فقط بخاطر اینکه یک پولدار لعنتی بودی از چنگم در اوردی منی که برای اون شرکت خون دل خوردم تو اومدی و گند زدی به تمام زحماتم منم کاری رو انجام کردم که بشم یکی از شما یک پولدار عوضی باندی رو تاسیس کردم که خواب رو از چشم بچه پلیس هاییمثل این جوجه سرگرد گرفتاما شما دو تا تمام نقشه های منو خراب کردید هم ریاستم رو هم تمام باندمو به گند کشیدیدبابت این کارهاتون هم باید نابود شیداما من کارهای مهم تری از شما دارم با سر یک اشاره به هیکلیه که باهاش بود کرد و بدون حرف دیگه رفت بیروناگه ازاد بودم میزدم از مردونگی ساقطش میکردم عوضی خائن رو مردک دیوونه خوب شرکت خودم بود بهت لطف کردم گذاشتم چند سال مفت خوری کنی صدای اخ شاهین باعث شد از توی فکرام پرت شم بیرونمرد هیکلیه داشت با تمام قوا میزدتش مشت های پشت سر همبا ناراحتی نگامو میدم بهش چشمامون تو هم قفل میشهصورتش از درد جمع میشه اما بجز اولین اخ ارومش دیگه ازش صدایی در نیومد انگار داره مردونه مقاومت میکنه اشک از چشمام دونه دونه میچکهکاش بجای اون منو شکنجه بدن با نگاهم ازش میخوام که صبور باشههر چند میدونم بیشتر از این نمیشه اما قلبم از دیدن اینکه اینجوری داره شکنجه میشه میشکنه انگار هر مشتی که میخوره به قلب من زده میشه و باعث تیکه تیکه شدنم میشه

 

نمی دونم چقدر اشک ریختم یا شاهین چقدر کتک خورد فقط اینومیدونم که چشمای من از زور گریه و چشمای اون از فشار درد باز نمیشه-مهیاس خانومی گریه نکن ، این ضربه ها برای من درد ندارهاما اشکات نابودم میکنهبا حرفش هقهقم بیشتر میشه .کاش بجای اون منو بزنن اما انگار میخوان بدترین راه شکنجه رو برامون انتخاب کننسعی میکنم خودمو نبازم تا بیشتر از این عذابش ندم همون طور که گریه میکنم لبخند میزنم-واقعا که فک میکردم خیلی مقاوم تر از این حرفهایی نگاش کنچطور با دو تا مشت نفله شدهیک لبخند میزنه که همراه صورتش قلب منم فشرده میشه-مشت رو من میخوردم اونوقت تو مثل ابر بهار گریه میکردی-من اصلا هم گریه نمیکردم به هوای مرطوب حساسیت دارمچشام اشک میادتو سکوت نگام میکنه انگار میخواد چیزی بگه فقط ذنبال کلمات مناسبه-مهیاس یک قولی بهم بده-چه قولی؟-اول بگو به جون شاهین کاری که گفتم رو انجام میدی-نمیگم شاید بخوای خودمو بندازم تو دریا غرق کنمبا عصبانیت نگام میکنه -قول بدهبا شک و تردید نگاش میکنم نمیدونم چرا اما قلبم راضی نیست با صدایی که خودمم به زور میشنوم میگم-قول میدم -هر اتفاقی که برای من افتاد حتی اگه من مردم فقط و فقط به فکر خودت باش و سعی کن خودتو نجات بدی-اما-یادت باشه قول دادیسعی میکنم دلخوریمو با نگاهم بهش برسونم-خلوت عاشقونتون رو که بهم نزدم؟انقدر غرق شاهین بودم که نفهمیدم امینی و نوچش اومدن تو دستش یک زنجیر نازکه -اخ اخ اخ گریه کردی خانوم مهندس؟ چقدر قیافت داغون بنظر میادفک کنم جوجه سرگرد عاشقمون پشیمون شده از این که گرفتتت-تا کی میخوای به این بازیها ادامه بدی؟سعی میکنی منوتحقیر کنیتا عقده هات خالی شه؟ با دزدیدن من همراه شاهین گور خودتو کندیبا این کارا هم بجای روحیه من زندگی خودتو به گند میکشیالان همه دنبالتنقهقهه میزنه-پس نمیدونی کسی دنبالتون نیست؟ بهشون گفتم دارید میرید ماه عسلاخه تازه اشتی کردید حالا هم میخوام خودم عسل رو بریزم تو حلقتونزنجیر رو تو دستش میچرخونه -شاهین خان به نظرت بدنت تا کجا میتونه مقاومت کنه؟هنوز حرفش رو کامل نکرده زنجیر رو میاره بالا و فرود میاره روی نیم تنه برهنه شاهینضربه پشت ضربه اما بجز صدای زنجیر هیچ صدایی سکوت اتاق رو نمیشکونه

-بس کن لعنتی روانی بگو چی از جونمون میخوای؟راست ایستاد و نگام کــــرد -پس بلاخره سوالی که میخواستم رو پرسیدیبا نگرانی به رد خونی که از زیر پای شاهین جاری شده نگاه میکنم-بگو چی میخوای عوضی-اصلا درست نیست یک خانوم متشخص مثل شما اینقدر بی ادب باشهیک نگاه تهدید امیز به سمت شاهین میندازه-میدونی اخرای برجه تو باید حقوق دو تا شرکت رو واریز کنی اما نمیتونی چون اونا رو در ازای زنده گذاشتنتون به حساب من واریزمیکنی مگه نه؟ به خاطر شما من تمام اموالمو از دست دادم پس این حقمه-نه مهیاس تو این کارو نمیکنی این پولا حق تو نیست که ببخشیشونتحکم توی صدای شاهین باعث میشه تعلل کنم امینی دوباره دستشو میاره بالا و محکم میکوبه پشت شاهینصورت محکم عزیزترین ادم زندگیم توی هم فشرده میشهاما من نمیتونم کاری که این مردک میخواد انجام بدم کم پولی نیستو حق من نیست تا بدمش بره و خودم هم همچین پولی ندارم تا بتونمبدم به این زالـــــــــــوهمینطور که زنجیر رو وی دستش میچرخونه به سمت در میره-تا یک ساعت دیگه فرصت داری فکراتو بکنی البته ما توی این تصمیم گیری مهم کمکتون میکنیممن نمیدونم نوچه هاش کرولالن یا نه چون فقط بهشون اشاره میزنه و اونا هم میفهمن چی زر میزنهبا چشمام مرد هیکلی مشکی پوش روبروم رو دنبال میکنم از داخل جیبش بسته ای رو در میاره و درش رو باز میکنهخش خش اون نایلون خس خس نفسهامو در پی دارهبا صدای فریاد تکیه گاهم تمام وجودم میلرزه پس بلاخره طاقتش شکست چقدر مردونه برای حفظغرورش جلوی من جنگیده بود دونه های نمک تک تک زیر پاهاش پهن میشنفکر کنم دل اونها هم به حال مرد من سوختهاین همه شکنجه برای تن اون و روح من خیلی زیاده فریاد میکشم-ترو به تمام مقدسات بس کن هر کاری بخواید میکنم هر کاریصدام توی گلوم میشکنهبا پوزخند روی لباش خارج میشه-شاهین خوبی عزیزم؟اشکای لعنتیم نمی ذارن خوب نگاش کنم کاش دستام باز بودنمیتونستم پاکشون کنم تا قامت خمیده شاهین رو ببینمطناب از دور دستام باز میشه چقدر زود خدا جوابمو دادبه سمت شاهین میدوم به سرش دست میکشم از هوش رفتهبرای رسیدن به سر خمیدش رو پاهام بلند میشم -چشماتو بازکن سرتو بگیر بالا نگام کن لامصب با تو ام ها-الان کارای واجب تری از اون شازده داری پس بیا بتمرگ سرجاتتا بزور نیاوردمت بدون اینکه رومو از شاهین بگیرم عقب عقب میرم و میشینم لپ تاپی رو میده دستم -کامبیز حواست باشه بهشبعد هم تهدید امیز نگام میکنه-تمام حقوق رو بریز به شماره حسابی که بهت میدمصفحه ی اینترنت رو باز میکنم و همراهش سی پی رو باز میکنمو یک پیغام اضطراری به ای پی پلیس با مضمون صیاد عقاب رو اسیر کرده میفرستمالبته نه اینکه به همین راحتی که میگم باشه ابدا از توی مانیتور حواسم به کامبیز هست امینی هم روبرومه پس نمی فهمه پول رو انتقال میدم به شماره حساب و شماره رو به ایمیل خودم میفرستممیدونم خیلی دارم ریسک میکنم حافظه رو با برنامه نویسی پاک میکنم-داری چه غلطی میکنی؟-تموم شد الان پولا تو حسابته میتونی ما رو ازاد کنیصدای امینی تو صدای اطرافمون خیلی کمرنگ به گوش میرسید-هه چرا فکر کردی قراره ازادتون کنم این هلکوپتر اومده دنبال من تو کاری رو انجام دادی که من میخواستم تنها راه ازادیتون مرگهاولش حرفشو نفهمیدم اما وقتی رفت بیرون و درم باز گذاشتدنبالش رفتم بیرون اولش نور چشمامو میزد و بادی که هلیکوپتر ایجاد میکرد نمیذاشت ببینم امینی و دار و دستش سوار شدن و دارن ما رو ول میکنن میخواستماز خوشی جیغ بزنم اما با دیدن منظره روبرم خشک شدم

همیشه خیلی از دریا و رنگ ابیش خوشم میومده اما اینو همیشه میدونستم که این رنگ ابی خوشرنگ وقتی کف قایق باشه اصلا هم زیبایی نداره به سمت امینی که داره سوار هلیکوپتر میشه میدوم پاهاشو میگیرم تاشاید بتونم اونو هم اینجا نگه دارم وگرنه میدونم نمیتونمشاهین رو توی قایق در حال غرق شدن رها کنمبا لگد میکوبونه تو صورتم و این باعث میشه دستم جداشه و مقداری که به خاطر پرواز هلیکوپتر رفتم بالا رو پرت شدم پایین خونی که از بینیم جاری بود دردی که پام به خاطر افتادنم داشتفشار اینکه تا کمتر از پنج دقیقه ی دیگه توی این ابی مطلق غرق میشیم باعث شد به هق هق بیوفتم روی دو زانو به سمت اتاقک میرم دستای شاهین رو باز میکنماروم صداش میکنم -شاهین ؟ شاهین چشمامو باز میکنه و با گیجی نگام میکنهدستش میاد بالا و میشینه روی صورتم -مهیاس خانومی کی باهات همچین کاری کرده ؟ بینیت داره خون میاددرد داره؟ ببین منو گریه نکن یک دقیقه بگو چرا دستامون بازه؟امینی کجاست؟با یاداوری اتفاقی که قراره برامون بیوفته بلندتر گریه میکنم-امینی فرار کرد با هلیکوپتر قایق هم سوراخ کردن خودشون تا ما اینجا بین این همه اب بمیریم شاهین من نمیخوام بمیرماروم از جاش بلند میشه زخم های پشتش هنوز خیلی تازن اما میدونم که برای اینکه من ناراحت نشم داره نقش بازی میکنهکه حالش خوبه دستمو میگیره و تکیه میده به خودشتقریبا تا زانوهامون رو اب گرفته قایقه خیلی بزرگی نیست حتی نمیتونیم بپریم تو اب و شنا کنیم چون خیلی از ساحل دوریم و وضعیتمون حسابی خرابه مستاصل به روبروم نگاه میکنم بخش بزرگی از قایق جدا میشه وتکون بدی ایجاد میکنه که باعث میشه بیوفتم زمین شاهین میخواد بلندم کنه که درد امون خودشو میبره و اونم میوفته بهش نزدیک میشم و خودمو تو بغلش جا میدم تقریبا تا گردنمون رو اب گرفته-شاهین ببخشید که توی این مدت اذیتت کردم اونشب باید میذاشتم تا توضیح بدی -الان میخوای بشنوی ؟ -داریم غرق میشیم سرمو میذاره رو سینش به خاطر سرمای اب ضربان قلبش کندتر شده-من از همون روزی که دیدمت دوستت داشتم از همونروزی که مثل بچه های شیطون برام شکلک در اوردیوقتی که بحث ماموریت شد گفتم این دختره اخر سر کار دستم میده و همینم شد توی اون کلبه چوبی من احساسی رو تجربه کردم که توی تمام زندگیم نمیشناختمش تو با من بودی و انگار تمام دنیا ،ماموریت ها و حتی نفس کشیدن هم بی اهمیت بود وقتی توی بغلم بودی یادم میرفت که چند وقته که تنهایی شده عادتم من برعکس تو هیچوقت عاشق پلیسی نبودم فقطبه خاطر انتقام خون پدرم رفتم سراغش اما وقتی تو رو با اون همه هیجان میدیدم پلیس بودن جذاب ترین شغل دنیا میشد مهیاس من هیچوقت نمیخواستم پا پس بکشم فقط به خاطر اینکه امینی رو شناسایی کنیم مجبور بودم بگم همه چی تمومه اما این عملیات عاشقانه بدون تو معنی برام نداره اینو وقتی ممکن بود اونروز با ماشینتصادف کنی از ته قلبم احساس کردم مهیاس من دوستت دارماب دیگه تمام قایق رو گرفته از جامون بلند میشیم داریم فرو میریم داخل دریا -الان باید فقط به فکر نجات خودمون باشیم شاهین اگه بپریم تو اب و به تیکه های قایق که شکستن تکیه بدیم ممکنه نجات پیدا کنیملبخند میزنه واقعا تو این موقعیت بعیده اینکار قایق از زیر پاهامون رها میشه سعی میکنیم شنا کنیم خودمونو با زحمت به تیکه چوبی که روی اب شناوره میرسونیم -شاهین من درخواست کمک کردم یکم طاقت بیار تا برسن زمزمه میکنم –البته اگه به دستشون رسیده باشهپلکام کم کم بسته میشن بزور نگهشون میدارم شاهین از هوش رفته دستش رو میگیرم و نگهش میدارم سردی اب قوت دستامو نابود میکنه دیگه نمیتونم مقاومت کنمیادمه یکجا خونده بودم دریا تنها قاتلیه که محاکمه نمیشه

نور سفید اطرافم باعث میشه که دستمو حایل صورتم کنم کم کم همه ی اطراف معلوم میشه یک محیط سرسبز که خیلیقشنگه پر از پروانه های سفید و صورتی و گل های میخکاخ جون! فک کنم اینجا بهشته من از اول هم میدونستم منبهشتیم از بس که توی اون دنیا ادم خوبی بودم دستم رو باز میکنم و دور خودم میچرخم اما چرخیدن همانا و بلند شدن از زمین همانا میرم بالا و محکم به سمت پایین پرت میشم زمین از هم باز میشه و منو میبلعه یا جد سادات خدایا شوخی کردم نبریم جهنم یهو یه درد شدیدی توی قفسه سینه ام حس میکنم هر چیاب قورت دادم از گلوم میریزه بیرون و راه نفسم باز میشه بزور لای چشمامو باز میکنم و به مردان سفیدپوشبالای سرم زل میزنم خدایا بهشتت رو زمین هم هست عجبا از این حوری مردا !!!!! با لرز کردن بدنم تازه موقعیتم دستم میاد یعنی ایا ادم به دیوانگی منوجود داره؟؟تو این موقعیت به چه چیزایی فک میکنمدرجا میشینم درو بر ساحل پر از نیروهای پلیس و امبولانسه هرچی چشم میگردونم شاهین رو نمیبینمباصدایی که از ته چاه در میاد نجوا میکنم :شاهین کجاست حالش خوبه؟یکی از مردا کنارم زانو میزنه- انتقالش دادن بیمارستان حالش خوب میشه انشااللهخوب میشه؟یعنی خوب نیست ؟وایـــــــــــــــــــ شاهینم ؟از جام بلند میشم پام ضعف میره نزدیکه که بیوفتم که همون اقاههمیگیرتم -خانوم مراقب باشید شما نباید رو پاهاتون بیاستید نزدیک یک ساعت توی این اب های سرد بودید بدنت خیلی ضعیف شدههمونطور که نگهم داشته میبرتم سمت ماشین امبولانس -حالا مثل یک دختر خوب دراز بکش-منو میبرید پیش شاهین؟-اگه دختر خوبی باشی تا نیم ساعت دیگه میرسیم اونجــاسرجام دراز میکشم و حتی متوجه نمیشم کی رسیدیمفقط از تکون های برانکارد چشم باز میکنم با اینکه پتو روم بوداما حتی یک ذره هم از سرمای وجودم کم نشده بود-بیدار شدی؟ حالت بهتره؟-منو الان میبری شاهین رو ببینم؟- حال شاهین الان طوری نیست که بخوای ببینیش زخمای عمیق تنش و سرمای زیاد اب باعث فشار خیلی زیادی روش شده و الانتوی بخش مراقبت های ویژست مراقبتهای ویژه اسمش توی سرم دوران میکنه وای خدای منشاهینم -حالت خوبه؟سرهنگ اینجا چیکار میکنه؟با دیدنش یاد اون روز کذایی میوفتم پتو رو میزنم کنار و پاهامو میزارم پایین-باید ببینمش همین الان باید ببینمش تو میخوای ازم بگیریش الان میرم پیشش همین الانکلمات اخر رو فریاد میزدم پرستار مستاصل به سرهنگ نگاه میکنه که با پلک زدنش انگار که اجازشو گرفته باشه-خیلی خب بذار برات ویلچر بیارم یک ثانیه تکون نخوربه حرفش توجهی نمیکنم همین که ازم دور میشه از تخت میام پاییناما مثل یک دیوار پوسیده فرو میریزم سرهنگ به سمتم خیز بر میداره-نزدیک من نشو، نیا سمتمپرستار با ویلچر میرسه-چرا اومدی پایین؟ مگه نگفتم منتظر باش؟یک نگاه با معنی لطفا دهنتو ببند بهش میکنمو با کمک چرخها میشینم رو ویلچر -نمیخوای راه بیوفتی؟با حرفم از بهت خارج میشه و شروع به حرکت میکنههرچی به مقصد نزدیک تر میشیم ضربان دیوونه وار قلبمکند تر میشه ایستادسرم رو میارم بالا و به مرد پشت شیشه ها خیره میشم تمام بدنش باند پیچی شده و اطرافش پر از سیمه دستم رو میذارم رو شیشه -مگه بهم قول نداده بودی که هر دومون ازین عملیاتسالم بیرون میریم؟مرد و قولش پس بلند شو و تنهام نذار

 

به سرم توی دستم خیره میشم به قطره هایی که ازش فرو میریزه و صورت شاهین توی اخرین لحظه جلوی چشمام جون میگیرهدلتنگش میشم زنگ رو فشار میدم پرستار با بد خلقی نگام میکنه انگار ارث باباشو خوردم-باز چی شده ؟ از دیشب تا حالا صد بار این زنگ رو فشار دادیای خدا شانس ما رو ببین این همه حوری ببین مادر سیندرلا نصیبما شد چشمامو مظلوم میکنم -میشه برام ویلچر بیارید ؟ لطفاپوف صدا دارش حرصم و در میاره -اگه بیارم دیگه بیخیال این زنگ میشی؟لبم کش میاد -اره قول میدم دوباره صحنه های تکراری و طپش قلب نا منظمکی میشه دوباره به روزای شادمون برگردیم و اغوش شاهینبشه تکیه گاهم ؟دیدن مرد مقاوم زندگیت بین اون همه سیم واقعا درد ناکه -میشه برم داخل ؟ خواهش میکنمبا کمک پرستار لباسای مخصوص رو میپوشم هرچقدر که بهش نزدیک تر میشم اشک بیشتر جلوی دیدم رو میگیره حرفهای دکتر میاد تو سرم ((شاهین به خاطر ضربات شدید و دردی که تحمل کرده مقاومت بدنش پایین اومده و سرمای شدید اب به مدت طولانی فشار زیادی به اندام های عصبیش اورده تا همه چی به حالت عادی برگرده یکم طول میکشه شاید چند روز شاید هم خیلی کمتر بستگی به مقاومت بدنش داره))-هی اق پلیس مهربون دلم خیلی برات تنگ شده پس کی بلند میشی اخه تو نباشی کی بهم سواری بده ؟ کیو اذیت کنم ؟ -همه با جمله های عاشقونه بالا سر عشقشون میرن تو نگران سواریتی؟انقدر این جمله رو اروم گفت که حس کردم اصلا نشنیدمش با ناباوری از جام بلند میشم که پای اتل بستم تیر میکشه -تو زنده ای ؟ -نکنه میخواستی مرده باشم؟اخه دو تا مشت چیزیه که بخاطرش بمیرم؟با لبخند به جمله های با تعللش گوش میدم دستم رو به تخت میگیرم و خم میشم رو صورتش و پیشونیشو میبوسم -ممنون که سالمیدستم رو توی دستش میگیره-بهت قول داده بودم یادت نرفته که مرد و قولشبا صدای سرفه ارومی هر دومون از جا میپریم به دکتر و دو تا خانومی که همراهشن زل میزنم چقدر قیافه هاشون اشناست-سلام-به به اقا شاهین میبینم که بهوش اومدی خیلی زودتر از چیزی که انتظارشو داشتم سرمو میارم بالا نگاه هر سه نفر روی دستای قفل شدمونه واشک خانوم مسن تره در میاد برای چیشو من نمیدونم یعنی ناراحتهدست شاهینو گرفتم؟ -مامان گریه نکن تیر که نخوردم عزیزم ببین سالممجـــــــــــــان ؟ مامان؟ وای خدا مادر شوورم میخواستم بپرم بغلشکه اون اومد سمتم اما هدفش من نبودم اونم مثل من پیشونی پسرشو بوسید بیا الان این بوس باید مال من بود-من با اجازتون دیگه میرمدختر به سمتم اومد و با نگاه بامزه ای براندازم کرد-کجا ؟ تازه اومده بودیم که زن داداش با من بود ایا؟ زن داداشـــــــــــ ؟با خجالت و خنده سرم رو میندازم پایین-حالا بعدا باز مزاحم میشم -اونیکه باید بعدا مزاحم شه ماییم نه شما من که منظورشون رو نفهمیدم سریع گفتم-شما مراحمید که باعث خنده ی شاهین و بقیه شد-مهیاس قبلا اینقدر هول نبودی هابا استفهام نگاش میکنم نگاه شیطونش و جملش بهم میفهمونهکه منظور مامانش خواستگاری بوده وایمن اسم بچه اولمو چی بذارم؟

شاهینبا لبخند به خجالت مهیاس نگاه میکنم ! همچین لپاش گل انداخته که اگه مامان اینا اینجا نبودن حتما یه لقمه چپش میکردمبا اومدن سرهنگ قیافه ی خجالت زدش یهــــــــــو اتیشی شد من دقیقا میدونم دردش چیه اونم مثل من یاد اون جدایی مسخره افتاده و مقصرش رو سرهنگ میدونه توی جام نیم خیز میشم که پهلوم تیر میکشه و ناخواسته صورتم از درد جمع میشه که مشت مهیاس هم سفت میشه اخه این دختر چرا اینقدر شیرینه؟-سلام پسرم حالت خوبه؟تو چطوری مهیاس جان؟یک ابروی مهیاس میره بالا سعی میکنم لبخندم رو بخورم-مرسی سرهنگ ما خوبیم چی شد تونستید امینی رو بگیرید؟اصلا چطوری ما رو پیدا کردید؟-حقیقتش اگه مهیاس نبود الان هیچ کدومتون نبودید با پیغامی که فرستاد ما رد گیریتون کردیم بعد هم با چک کردن ایمیلش و شماره حساب پولها رو دنبال کردیم و رد امینی رو توی المان زدیمالان هم دارن برش میگردونن ایران واقعا ما خیلی ازت ممنونیممهیاس جان انشاالله جبران کنیمقیافه ی مهیاس حتی یک صدم هم تغییر نکرد-شما به اندازه ی کافی جبران کردید دیگه نمیخواد ازین لطفا بکنیدمامان اینا فقط گوش میدادن و هیچ عکس العملی نشون نمیدادنفقط سرشون به جهت صحبت کننده میچرخید-دخترم میدونم هنوز بابت اون چند روز از من ناراحتیاما من فکر میکردم به صلاحته وگرنه اصلا نمیذاشتم اون اتفاقا بیوفتهنگاهمو به صورت ناراحت مهیاسم میدوزم و به سرهنگتسلی میدم -اشکال نداره سرهنگ جان ما درک میکنیم -ممنون پسرم ببخشید حاج خانوم انقدر درگیر بچه ها و حالشون شدم که شما رو فراموش کردم شرمنده-خواهش میکنم ایرادی نداره -حیف که باید برم و نمیشه در خدمتتون باشم اما خوشحال میشم یک شب تشریف بیارید منزلمون با بچه ها -ممنون مزاحم میشیم -فعلا با اجازه وقتی سرهنگ داشت خداحافظی میکرد مهیاس هم همراهش شدو از در رفتن بیرون حالا فقط من و مامان و شایسته موندیم-هی پسره ی بی چشم و رو حالا بی اجازه ما میری زن میگیری؟بدون توجه بهش به مامان غمگینم نگاه میکنم تا بتونم توجیهش کنم-مامان بخدا اولش به خاطر ماموریت بودو نمیتونستم شما رو درگیر کنم اما الان دیگه نمیتونم حتی یک ثانیه هم از فکرش بیام بیرون ببخش اگهناخواسته ناراحتت کردم بخدا مهیاس خیلی خوبه دستشو میذاره روسرم -پسر عزیز مامان کی اینقدر بزرگ شدی که عاشق بشی من اگه ناراحتم بخاطر حال الانته وگرنه همه ی جریان رو سرهنگ برامون توضیح داد و گفت که چقدر عاشق همید و حتی گفت که لحظه ای که پیداتونکردن دستاتون توی دست هم بود و اگه اینطوری نبود شاید الان زنده نبودید شاید این ماموریت لازم بود تا تو هم از پوسته ای که برای خودت ساخته بودی در اومدی و خود واقعیت شدی

 

 

شایسته با حرص به صحبت هامون گوش میکنه دیگه نمیتونهساکت بمونه-بله دیگه الان داری اینطوری ازش دفاع میکنی و خودتو میکشی براش و اینطوری داغون بر میگردی لابد فردا دو روز دیگه نمیذاری من براش خواهر شوهر بازی در بیارم؟-بله که نمیذارم چشماتو در میارم -پس من کجا بدجنس بازی در بیارم خیر سرم همین یدونه داداش رو دارم-برو واسه اون عروس نداشتت مادر شوهر بازی در بیار به زن مننزدیک شدی نشدی ها با دستش اروم یکی میزنه تو سرم-ببین هنوز دو روز نشده منو فروختی به اون اجنبی بعد هم الکی ادای بغض کردن در میارهمامان به بحث ما لبخند میزنه -شایسته مادر اینقدر داداشتو اذیت نکن مریضه برای امروز بسه بعد هم روشو میکنه سمت من-تو استراحت کن مادر و نگران هیچ چیز نباش عزیز دلم شایسته هم خم شد جایی رو که زده بود بوسید -فکر نکن از خیرش گذشتم بعدا حالتو میگیرمبه رفتنشون نگاه میکنم بلاخره تموم شد واقعا باید از سرهنگ تشکر کنمبابت توضیح دادن به مادرم اگه کمکش نبود حتما مامان اساسی حالمو میگرفت فقط نمیدونم به پدر مهیاس چطوری باید توضیح بدم حقیقت رو مهیاس عصام رو میزنم زیر بغلم و راه میوفتم سمت اتاق شوور مصدومم نامردا انقدر بد زدنش که دو تا از دنده هاش شکسته البتهبا اون شکنجه هاشون هم باعث شر شدن هم خیر چون مثل اینکهبا ریختن اون نمکا روی زخماش باعث التیامشون هم شدن ای خدا من چقدر ادبی شده ام وایـــــــــــ امروز قراره هر دومون رو مرخص کنن من نمیدونم اینکه حالش خیلی بد نیست چرا این همه میخوابه یک نقشه پلید میاد تو سرم میرم سمت اتاق سرپرستاری-سلام خانوم پرستار -سلام عزیزم چه کمکی از دستم برات بر میاد؟سرمو با خجالت میندازم پایین -حقیقتش لباسم پاره شده میخواستم بدونم نخ و سوزن دارید؟-اره عزیزم صبر کن برات بیارم اروم اروم میرم سمت تخت شاهین سعی میکنم هیچ صدایی تولید نکنم بالای بلوزش رو میگیرم توی دستم و شروع میکنم میدوزمش به بالشت اخر هم بالشت رو میدوزم به تشکیک ....دو..... سه ..... با صدای بلند داد میکشم -شاهــــــــین ؟؟؟؟؟؟؟؟اینقدر محکم از جاش میپره که لباسش پاره میشه-اخ !!!دو تا پرستاری که از صدای من ترسیدن هجوم میارن تو اتاق قیافه شاهین با اون لباس پاره باعث میشه بترکم از خنده بخاطر پای چلاقم میشینم رو صندلی و د بخند پرستار مسن تر سرشو تکون میده و همینطور که دست همکارش رو میکشه زیر لب میگه-جوونی کجایی ! قدر این لحظه هاتون رو بدونید بیا بریم کرمی جانلبخندم رو میخورم و به قیافه ی دردمند شاهین نگاه میکنم -خوبی؟-فک کنم بخیه هام باز شدهبا نگرانی میرم سمتش و میشینم رو تخت و سعی میکنم برش گردونم تا پشتش رو ببینم-برگرد بذار ببینم شاید باید دکتر رو خبر کنموقتی میبینم هیچ کاری نمیکنه دست از تلاش برمیدارم ونگاش میکنم-اخه من چطوری حال تو رو بگیرم ؟ چرا تو اینقدر شری اخه ؟الان من با این وضعیت و این لباس پاره چیکار کنم ؟-خب تو خوابیده بودی منم حوصله ام سر رفته بود خوب میخواستی نخوابیتا این ساعت-نگفتی من الان چطوری لباس عوض کنم با این زخم ها؟ -به من چه تو هرکولی زورت زیاده تو الان باید چسبیده بودی به تخت نگاهش پر از شیطنت میشه -حالا خودت باید بری ی پیراهن بیاری تنم کنیاوفــــــــــــــ فک کن -از کجا بیارم تو این بی در و دروازه-حرص نخور مامان برام اورده تو کمدهلنگون لنگون پیراهنش رو میارم و میشینم کنارش صورتم داغ کرده اروم طوری که با بدنش تماس نداشته باشم پیراهن بیمارستان رو درمیارم نگام روی نیم تنش سر میخورهپر از زخمه دستم رو اروم میکشم روشون-ببین چیکارت کردن کثافطا الهی دستشون بشکنه نگاه کنبدن شیش تیکه شوورم رو چطوری شیشصد تیکه کردندستم رو میگیره توی دستاش -خانوم کوچولو گریه نکن اِ منو ببین مهم اینه که تو سالمی منم زنده ام دیگه چی میخوایم ؟ تازه به همین زودی ها مال من میشی اون وقت تلافی همه چیز رو در میاری تا خواستم جوابشو بدم در با صدای بدی باز شد فک کنم ما بیشترین سروصدا رو توی این بیمارستان ایجاد کردیم یا ابوالفضل کی بابای منو خبر کرده ؟بابا مثل من یک تای ابروشو داد بالا -مهیاس برو بیرون ببینمبا احتیاط از جام بلند میشم و خیلی اروم میزنم از اتاق بیرون وقتی بابام این ریختیه هیچ کس جرات نداره رو حرفش حرف بزنه

 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی