رمان موبایل

رمان اینترنتی رمان مجازی _رمان عاشقانه_آموزش نویسندگی_ خاطرات_ رمان جدید_

رمان موبایل

رمان اینترنتی رمان مجازی _رمان عاشقانه_آموزش نویسندگی_ خاطرات_ رمان جدید_

رمان موبایل

اکثر مطالب رو از آرشیو های فن پیج نویسندگانی مثل شین براری، احمد آرام ، ققنوس خاکستری و احمد محمود بازنشر میکنم. زحمت اصلی را بنده متحمل شدم که از آرشیو شلوغش تعدادی از آنها رو سرقت ادبی کردم و اینجا منتشر کردم. خخخ شوخی بودشااا

آخرین نظرات
  • 24 September 23، 19:13 - محدثه پیراسته فر
    عالی

     من اونجا نبودم  که تو ترسیدی !...

  عبور دو ابر ، برخورد به هم و خلق آذرخش

 ، تصویر اسمون رو قرینه کرد

  صدای غرش رعد ، دل آسمونو کَند 

  بعدشم بارون و بوی خاک و نم 

     بهار سلام . دوباره پاییزه 

  پاییز ، همان فصل حرمت انگیز غصه ها

   فرصتی برای مرور خاطرات 

  اینجا فردا هوا بارانی ست. ...

  • محدثه پیراسته فر
"اشرف بالای چهارپایه ایستاده بود و داشت لامپ اتاق را عوض میکرد،  ...
  • شهربانو واثق


  قاب چوبی آیینه و دیواری نمور .... عطش عشق و اضطراب یک نوجوان در پیچ و انحنای جدیدی از بازی های روزگار.... پیر خیره به گذر عمر و روزهایی در عبور .... دزد آشنا و ایفای نقش پلیس و سکوت سرباز و نگهبان صبور و تهدید سرقت از بازار زرگران و سنگ کبود در عمق قبور . سمت غم انگیز محله اما به من مینگرد پسرک غمگین و عاشق پیشه . گره میخورد چشمان عسلی در تقارن آیینه

به من میجوید دلیلی را سراسیمه . خیره به خشم . رنگ میپاشد بر بوم و میبندد نقش عجیبی شکل رخش. درد را میکشد با سبک سیاه قلم و سر میدهد بلند آه ناله با چکیدن های اشک و دسته های عزاداری محض مرگ یک عرب. هیات هایی در سر دسته یک الم (عَلَم) . . تازیانه میزند باد و بوران و زخم میزند بر سقف . بام ناله دارد از بارش باران و تاب های آفتاب سوزان . لوجنک دریچه اش را داد بر باد پیش از رسیدن چشم طوفان. لانه ی جوجه کلاغ صد ساله شهر مانده بودش خیره براه و از دلهره ی سقوطی بی سبب و شاید هم هجوم طوفانی ناآشنا، لانه اش را بر تاج کاج بلند، دوخته بود با ریسمان سیاه . مضطرب از وقوع حادثه و بحران سخت. دلگرم میکرد جغد پیر نیمه شبی و میگفت میرسد نوبت طالع خوش و بلکه بخت. سمت دیگر نسیم عمق میگرفت شتابزده میرسید و میپیچید به طناب رخت . تکه لباسی سفید را میربود از بند رخت و میسپردش به الاچیق وسط برکه و تخت. سیاه گربه ی کور میگفتش که گمان کنم باز باران سر بزند و کند اوقات تلخ. درون کلبه ی چوبی ولی ‌‌.. پسرک افتاده بودش از عرش به فرش حس غم غریب غربت در غروب آدینه...

من به دیوار مینگرم و تقویم آویخته به میخ. نظاره میکنم به انتخاب های پیشرو. که چیده شده بروی میز سمتی نشسته آرام و بیصدا بر مچ دستانی گره خورده یک تیغ تیز. به رگ خواب مچ دسته ی تیغ .

چکه میکند از سنگ  ،  قطره های سرخ و خون آلوده و اصابت به سر و شکستن آیینه ها .....



  • شهربانو واثق

دخپرک



      ■     دخپَرک   

  • شهربانو واثق

خودکشی جوان ۳۳ ساله در لاهیجان با اسلحه

  • محدثه پیراسته فر
دریافت
حجم: 5.12 مگابایت
توضیحات: مجله ادبیات داستانی . pdfفایل 
دریافت
حجم: 9.6 مگابایت
توضیحات: مجله ادبی،ادبیات داستانی چوک ه 
دریافت
حجم: 95.2 کیلوبایت
توضیحات: دریافت فایل pdf داستان مجازی مترسک 
دریافت
حجم: 5.12 مگابایت
توضیحات: دانلود فایل مجازی پی دی اف مجله چوک نسخه جدید

دریافت
حجم: 7.51 مگابایت
توضیحات: دانلود فایل مجازی داستان کوتاه ll

ا ثار کتاب از شهروز براری کتاب از شهروز براری صیقلانی چاپ شده است
  • شهربانو واثق

داستان کوتاه ادبی       بازنشر ؛ندا زندیه    نوشته؛ شهروز براری صیقلانی 

  • محدثه پیراسته فر

داستان کوتاه  شهروزبراری صیقلانی        بازنشرازشهرنوش پارسی پور

  • محدثه پیراسته فر

قصه یخ

داستان کوتاه        نویسنده ؛ شین براری 

  • محدثه پیراسته فر

فرنگ

داستان کوتاه      به فرنگ میروی؟    

  • محدثه پیراسته فر

شعر سیب  

  • محدثه پیراسته فر

رمان نگین  پارت اول 

  • شهربانو واثق

  دو 2 داستان کوتاه .  1_ عاشقانه بشرط چاقو   2_جن خانه وارثی  (عجیب ولی واقعی 


  • شهربانو واثق

اینستاگرام

 

 

 

 

 

 

  • محدثه پیراسته فر

  • محدثه پیراسته فر

ماداگاسکار

  • شهربانو واثق

  

  

  

  • محدثه پیراسته فر

 


  یکی از اهالی سرزمین آتلانتیس  چنین چیدمان نمود واژگان و سرود؛

مرز بین شجاعت و حماقت ، نخ نماست
سرم سبز و زبان و قلمم سرخ ، بینوا اما شجاع ست
"با اینکه دین مداری شان پر حرارت است
سرزمین شان  سرای جعل و فساد و شرارت است
در حیرتم که بر چه اساسی شود مدیر
بقال آن محله که جنب سفارت است
آخر بگو تو را چه به آن پست دولتی؟
کشور مگر بدون حساب و نظارت است؟
دزدی که با مدارک جعلی شود وزیر
با خود برد هر آنچه که در آن وزارت است
قبل از لزوم دین و تعهد برای کار
اصلی ترین گزینه و شرطش ،  مهارت است
پاسخ که می دهد که چرا می شود رئیس
شیخی که سطح حوزه ی او تا طهارت است؟
از قول من بگو که از این پس به مجلسی،
وارد شود که مبحث عقد و بکارت است
واعظ اگر به مسجد و منبر رود به جاست
اما ورود او به صنایع و وزارت خطاست
شاهد همین که دولت شان  حاصلش به کار
تنها رکود و خفت و بیداد و غارت است
پر گشته با بتن دل وامانده ی براری بی امان
این معنی اش حقارت و ننگ و اسارت است
واعظ کند قیامت و دنیای ما خراب
چون نیت اش به وعظ و خطابه تجارت است
لعنت بر آن کسی که دهد مملکت به باد
نفرین به هر که اصل وجودش شرارت است
سرای شان ترقی شایان نمی کند
تا نخبگان ذلیل و خسی در صدارت است

مدتی باشد که آن کشور دچار فتنه هاست
وطن شان  هر گوشه اش انواع آفات و بلاست
عمروعاصی بر سر مسند نشست از جهل شان
چون تفکر خارج از محدوده ی اذهان شماست
یک نفر با خود نگفت آخر به هنگام عمل
شیخ بیعاری کجا عامل به کاری جز دعاست؟
چرخ صنعت کی بچرخاند برای کشوری
آنکه حتی چرخ ماشین هم به او دادن خطاست
من یقین دارم که آن سیه پوش خبیثی خائن است
او که در اذهان ما ترسیم تزویر و ریاست
همچنان گرگی لباس بره بر تن کرده است
این منافق با عبا جاسوس ، غمخوار   نماست
طبق دستوری که از شیطان به مسکو می رسد
شیخ شان آماده ی اجرای فرمان و جفاست
سالیانی رفت و آن سرا ، دست مشتی خائن است
چون گزینش های شان بر پایه ی باد هواست
هم به نام دین ،  منابع را به خویش چپاول می کنند
هم کل نمای  دین از آنان  خوار و زشت و نارواست
ان منافق ها تبر بر ریشهء سرای خویش و دین میزنند
شرع و آئین از خیانت های شان رو به فناست
بیش از اینها سرودن و اکران نمودن ، خطاست


پانویس :
  سرا :   سرزمین آتلانتیس .  هرجایی غیر از ایران .

لینک اصلی مطلب منبع و مرجع کلیک نمائید


 

  جناب  دوست و همکار عزیز  استاد   پیمان قانون  ،  در وبلاگ خود  این متن را خطاب به  شخصی آشنا  یعنی  آقای  شهروز   سروده بودند و بد ندانستم با شما به اشتراک بگذارم ، توجه داشته باشید   که منظور  از   اسم   :    براری     نام خانوادگی  وی میباشد ‌    

 

 

"ای براری ! سخن از مذهب و ایمان به تو چه؟
نقد هر واعظ و مداح و سخنران به تو چه؟
آن خطیبی که سه تا پینه به پیشانی اوست
از ربا برده اگر سود فراوان به تو چه؟
مزد مداح فلان روضه که از جیب تو نیست
بخششی کرده اگر تاجر سیمان به تو چه؟
آنکه ماه رمضان شب همه از روزه بگفت
ظهر اگر خورده خودش مرغ و فسنجان به تو چه؟
ما اگر سود کلان از سفر حج ببریم
مشکل حاجی ما در عربستان به تو چه؟
از عنایات الهی شده ام بنده وزیر
مدرکم بوده اگر پنج دبستان به تو چه؟
تو اگر مفلسی و خانه نداری چه به من
ثروت بنده و ویلای لواسان به تو چه؟
کاخ شاهان شده مایملک ما شکر خدا
صد هزاران به وطن بی سر و سامان به تو چه؟
ملک ایران همه اش ثروت موروثی ماست
خیری ثروت خود برده به لبنان به تو چه؟
تو اگر عرضه نداری که بدزدی چه به ما؟
دزدی دولت و کابینه ی ایشان به تو چه؟
اختلاس از نظر هیئت دولت هنر است
مبحث علم و هنر ، منطق و برهان به تو چه؟
تو سبک مغزی و بی مایه ؛ بمان در وطنت
مغز و سرمایه اگر رفته از ایران به تو چه؟
تو فقط شعر و غزل از گل و بلبل بسرا
از سیاست تو مگو ؛ عرصه ی شیطان به تو چه؟
انقلابی شد و مردم همه در نکبت و زجر
حال اگر ملت ما گشته ثناخوان به تو چه؟
چونکه با نقد خطا خائن و مرتد شده ای
پس امور وطن و خلق مسلمان به تو چه؟
حیف یک گونی خالی که حرامت بکنیم
مردنی ! کیفر ما داخل زندان به تو چه؟"



منبع و مرجع مطلب کلیک

  • محدثه پیراسته فر



 آیا میدانستید؟  


دریافت
مدت زمان: 8 ثانیه    آذرخش  و آهنگ   ،  کوتاه 


دریافت
مدت زمان: 45 ثانیه    نسل جدید از خودرو ها  که توسط هیوندا  در دست تولید است . برای ماموریت های خاص و مکان های صعب العبور ‌   . اون وقت  ما  کد ملی  می‌بریم  تا  نان  بخریم .  مرغ بخریم.   خب  ....  عالیه ‌ 



دریافت
مدت زمان: 1 دقیقه
یوفو   بشقاب  پرنده .   من اعتقادی ندارم  بهشون .  و  میگم  همش  الکیه.   شما چطور ؟..   توی کامنت ها نظر خودتون رو بنویسید .   یعنی واقعا  وجود دارند ؟  مگه   ما  اشرف  مخلوقات  نیستیم  و نبودیم .  پس چرا تکنولوژی  اونها پیشرفته  تره .؟...  شما چه فکر می‌کنید؟  



دریافت
مدت زمان: 18 ثانیه   کسی  راجع  به این  حلقه های  آسمانی  به نام   استار گیت   میتونه  برام  توضیح بده .  هیچی  نمیدونم   ‌ ولی  خودم  توی جاده  شیراز   عین همچین چیزی  رو  دیدم .  منتها  شب  بود .  و توی فیلم  فقط سیاهی   افتاد  .   اینا  چه هستن ؟  شما  چه فکر می‌کنید؟  من خودم خیال میکردم  که با  نرم افزار  و  از سر شیطنت و افکت  هست   ولی  با چشم خودم  دیدم ‌  خب  کی میدونه  اینا  چی هستن ؟ 


دریافت
مدت زمان: 33 ثانیه
  یه  یوفو  و بشقاب پرنده  در ایستگاه فضایی  از  زیر  شاتل  ناسا   رد  میشه.   یعنی  در اصل   چندین تا  هستن   و شکل  دسته ی پرنده های  سفید   دارن   حرکت  می‌کنند.    توی اون ارتفاع   هیچ  موجود زنده ای  پرواز نمیکنه ‌      .  اون  چیه ؟...   آیا  باید باور کنم .  ؟..‌  در سایت  ناسا   نوشته  که   این فیلم توسط  افراد داخل ایستگاه   گرفته  شده .    


دریافت
مدت زمان: 59 ثانیه  عده  ای  دارن  راهپیمایی  و یا  کوهنوردی  می‌کنند   ، نمیدونم   ولی  انگار   یوفو  دیدن .  و  فیلم گرفتن  .     


 


دریافت     با  تلسکوپ  به  ماه  نگاه  میکنن   و  نقطه های  متحرک   سیاه  و همراه  سایه  هاشون روی سطح ماه  رو  میبینن .   که با سرعت غیر  عادی و زیاد  حرکت می‌کنند.    آیا واقعیه ؟   قضاوت با شما ‌ 


دریافت    تکنولوژی   های   پیشرو و  روز  دنیا    در خودرو  سازی  و  امکانات  خاص   .      البته  به خوبی و به کیفیت   محصولات   سایپا   نیستن .   میدونید  که چی میگم .... !....   الخصوص   ایر بک   های  ایران خودرو ، سایپا  ، و سایر بستگانش.       ما رکورد زدیم .   آوَرین....‌
مدت زمان: 10 ثانیه
مدت زمان: 1 دقیقه 22 ثانیه 
  • شهربانو واثق

پارسی

  • شهربانو واثق

چند قسمت کوتاه از آقای  خان  

  • شهربانو واثق

بهبود فردی
خلاصه کتاب کار عمیق

  • شهربانو واثق


  • شهربانو واثق

گلنار

 

گلنار

  • محدثه پیراسته فر

  • محدثه پیراسته فر

فساد سیستماتیک در مریخ 

  • شهربانو واثق

ادویه مرگ

شهروز براری صیقلانی

  • شهربانو واثق

رنگ جنگ

داستان نیمه بلند      موضوع؛  جنگ عراق    نویسنده؛ شین_براری

  • محدثه پیراسته فر

اوهام سبز سرد  از  آزاده فخری   مرجع

  • محدثه پیراسته فر

همواره پاییز برای افسردگان ِ این شهر ، غم انگیزتر ورق میخورد ، با گذر روزها در خزان به مرور و پیوسته نشاط و طراوت از درختان توت درون باغ ابریشم‌بافی به آرامی

  • شهربانو واثق

کفن سفید جنگل

  • محدثه پیراسته فر

داستانک

ستانک 1 :
راه بهشت
مردی با اسب و سگش در جاده‌ای راه می رفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی، صاعقه ‌ای فرود آمد و آن ها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدت‌ها طول می کشد تا مرده‌ها به شرایط جدید خودشان پی ببرند. پیاده ‌روی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق می ریختند و به شدت تشنه بودند. در یک پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند که به میدانی با سنگفرش طلا باز می شد و در وسط آن چشمه‌ ای بود که آب زلالی از آن جاری بود. رهگذر رو به مرد دروازه ‌بان کرد: روز به خیر، اینجا کجاست که اینقدر قشنگ است؟
دروازه‌ بان: روز به خیر، اینجا بهشت است.
- چه خوب که به بهشت رسیدیم، خیلی تشنه ‌ایم.
دروازه ‌بان به چشمه اشاره کرد و گفت: می توانید وارد شوید و هر چه قدر دلتان می خواهد بنوشید.
- اسب و سگم هم تشنه‌ اند.
نگهبان: واقعأ متأسفم. ورود حیوانات به بهشت ممنوع است. مرد خیلی ناامید شد، چون خیلی تشنه بود، اما حاضر نبود تنهایی آب بنوشد. از نگهبان تشکر کرد و به راهش ادامه داد. پس از اینکه مدت درازی از تپه بالا رفتند، به مزرعه ‌ای رسیدند. راه ورود به این مزرعه، دروازه ‌ای قدیمی بود که به یک جاده خاکی با درختانی در دو طرفش باز می شد. مردی در زیر سایه درخت‌ها دراز کشیده بود و صورتش را با کلاهی پوشانده بود، احتمالأ خوابیده بود.
مسافر گفت: روز به خیر. مرد با سرش جواب داد.
- ما خیلی تشنه‌ ایم. من، اسبم و سگم.
مرد به جایی اشاره کرد و گفت: میان آن سنگ‌ ها چشمه ‌ای است. هرقدر که می خواهید بنوشید. مرد، اسب و سگ، به کنار چشمه رفتند و تشنگیشان را فرو نشاندند. مسافر از مرد تشکر کرد. مرد گفت: هر وقت که دوست داشتید، می توانید برگردید. مسافر پرسید: فقط می خواهم بدانم نام اینجا چیست؟
- بهشت.
- بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است!
- آنجا بهشت نیست، دوزخ است. مسافر حیران ماند: باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نکنند! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی می ‌شود!
- کاملأ برعکس، در حقیقت لطف بزرگی به ما می‌ کنند. چون تمام آن هایی که حاضرند بهترین دوستانشان را ترک کنند، همانجا می ‌مانند...

داستانک 2 :
سگ باهوش
قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را در دهان سگ دید. کاغذ را گرفت. روی کاغذ نوشته بود «لطفا ۱۲ سوسیس و یه ران گوشت بدین». ۱۰ دلار همراه کاغذ بود. قصاب که تعجب کرده بود سوسیس و گوشت را در کیسه ای گذاشت و در دهان سگ گذاشت. سگ هم کیسه را گرفت و رفت. قصاب که کنجکاو شده بود و از طرفی وقت بستن مغازه بود تعطیل کرد و به دنبال سگ راه افتاد. سگ در خیابان حرکت کرد تا به محل خط کشی رسید. با حوصله ایستاد تا چراغ سبز شد و بعد از خیابان رد شد. قصاب به دنبالش راه افتاد. سگ رفت تا به ایستگاه اتوبوس رسید نگاهی به تابلو حرکت اتوبوس ها کرد و ایستاد. قصاب متحیر از حرکت سگ منتظر ماند. اتوبوس آمد، سگ جلوی اتوبوس آمد و شماره آن را نگاه کرد و به ایستگاه برگشت. صبر کرد تا اتوبوس بعدی آمد دوباره شماره آن را چک کرد. اتوبوس درست بود سوار شد. قصاب هم در حالی که دهانش از حیرت باز بود سوار شد. اتوبوس در حال حرکت به سمت حومه شهر بود و سگ منظره بیرون را تماشا می کرد. پس از چند خیابان سگ روی پنجه بلند شد و زنگ اتوبوس را زد. اتوبوس ایستاد و سگ با کیسه پیاده شد. قصاب هم به دنبالش. سگ در خیابان حرکت کرد تا به خانه ای رسید. گوشت را روی پله گذاشت و کمی عقب رفت و خودش را به در کوبید. این کار را باز هم تکرار کرد اما کسی در را باز نکرد. سگ به طرف محوطه باغ رفت و روی دیواری باریک پرید و خودش را به پنجره رساند و سرش را چند بار به پنجره زد و بعد به پایین پرید و به پشت در برگشت. مردی در را باز کرد و شروع به فحش دادن و تنبیه سگ کرد. قصاب با عجله به مرد نزدیک شد و داد زد: چه کار می کنی دیوانه؟ این سگ یه نابغه است. این باهوش ترین سگی هست که من تا به حال دیدم.
مرد نگاهی به قصاب کرد و گفت: تو به این میگی باهوش؟ این دومین بار تو این هفته است که این احمق کلیدش را فراموش می کنه.

داستانک 3 :
سنگتراش
روزی، سنگتراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: این بازرگان چقدر ثروتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد. در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمندتر است. تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان. مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قوی تر می شدم! در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم می کردند. احساس کرد که نور خورشید او را می‏ آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است. او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند. پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است، و تبدیل به ابری بزرگ شد. کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بار آرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد. همانطور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی را شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود. نگاهی به پایین انداخت و سنگتراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است!

داستانک 4 :
تزریق خون
سال ها پیش که من به عنوان داوطلب در بیمارستان کار می کردم، دختری به بیماری عجیب و سختی دچار شده بود و تنها شانس زنده ماندنش انتقال کمی از خون خانواده ‏اش به او بود. او فقط یک برادر 5 ساله داشت. دکتر بیمارستان با برادر کوچک دختر صحبت کرد. پسرک از دکتر پرسید: آیا در این صورت خواهرم زنده خواهد ماند؟ دکتر جواب داد: بله و پسرک قبول کرد. پسرک را کنار تخت خواهرش خواباندیم و لوله‏های تزریق را به بدنش وصل کردیم، پسرک به خواهرش نگاه کرد و لبخندی زد و در حالی که خون از بدنش خارج می شد، به دکتر گفت: آیا من به بهشت می روم؟ پسرک فکر می کرد که قرار است تمام خون بدنش را به خواهرش بدهند.

داستانک 5 :
سکه
در خلال یک نبرد بزرگ، فرمانده قصد حمله به نیروی عظیمی از دشمن را داشت. فرمانده به پیروزی نیروهایش اطمینان داشت ولی سربازان دو دل بودند. فرمانده سربازان را جمع کرد، سکه از جیب خود بیرون آورد. رو به آن ها کرد و گفت: سکه را بالا می‏اندازم، اگر رو بیاید پیروز می‏شویم و اگر پشت بیاید شکست می‏خوریم. بعد سکه را به بالا پرتاب کرد. سربازان همه به دقّت به سکه نگاه کردند تا به زمین رسید. سکه به سمت رو افتاده بود. سربازان نیروی فوق ‏العاده‏ای گرفتند و با قردت به دشمن حمله کردند و پیروز شدند. پس از پایان نبرد، معاون فرمانده نزد او آمد و گفت قربان، شما واقعاً می‏خواستید سرنوشت جنگ را به یک سکه واگذار کنید؟ فرمانده با خونسردی گفت: بله و سکه را به او نشان داد. هر دو طرف سکه رو بود!

داستانک 6 :
تصمیم مهم
در یکی از روستاهای ایتالیا، پسر بچه شروری بود که دیگران را با سخنان زشتش خیلی ناراحت می کرد. روزی پدرش جعبه ‏ای پر از میخ به پسر داد و به او گفت: هر بار که کسی را با حرف هایت ناراحت کردی، یکی از این میخ ‏ها را به دیوار طویله بکوب. روز اول، پسرک بیست میخ را به دیوار کوبید. پدر از او خواست تا سعی کند تعداد دفعاتی که دیگران را می ‏آزارد، کم کند. پسرک تلاشش را کرد و تعداد میخ های کوبیده شده به دیوار کمتر و کمتر شد. یک روز پدرش به او پیشنهاد کرد تا هربار که توانست از کسی بابت حرفهایش معذرت خواهی کند، یکی از میخ ها را از دیوار بیرون بیاورد.
روزها گذشت تا اینکه یک روز پسرک پیش پدرش آمد و با شادی گفت: بابا، امروز تمام میخ ‏ها را از دیوار بیرون آوردم! پدر دست پسرش را گرفت و با هم به طویله رفتند، پدر نگاهی به دیوار انداخت و گفت: آفرین پسرم! کار خوبی انجام دادی. اما به سوراخ‏ های دیوار نگاه کن. دیوار دیگر مثل گذشته صاف و تمیز نیست. وقتی تو عصبانی می شوی و با حرف‏ هایت دیگران را می ‏رنجانی، آن حرف ها هم چنین آثاری بر انسان‏ ها می ‏گذارند. تو می ‏توانی چاقویی در دل انسانی فرو کنی و آن را بیرون آوری، اما هزاران بار عذرخواهی هم نمی تواند زخم ایجاد شده را خوب کند.

داستانک 7 :
زخم های عشق
چند سال پیش در یک روز گرم تابستان پسر کوچکی با عجله لباس هایش را درآورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت. مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت می برد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی فرزندش شنا می کند. مادر وحشت زده به سمت دریاچه دوید و با فریاد پسرش را صدا زد. پسر سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود. تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد. مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر به کودکش آنقدر زیاد بود که نمیگذاشت او بچه را رها کند. کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آن ها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را کشت. پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی مناسب بیابد. پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخن های مادرش مانده بود. خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او خواست تا جای زخم هایش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخم ها را نشان داد. سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت: این زخم ها را دوست دارم، این ها خراش های عشق مادرم هستند.

داستانک 8 :
شام آخر
لئوناردو داوینچی هنگام کشیدن تابلو شام آخر دچار مشکل بزرگی شد: می بایست نیکی را به شکل عیسی و بدی را به شکل یهودا، از یاران مسیح که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند، تصویر می کرد. کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل‌ های آرمانیش را پیدا کند. روزی در یک مراسم همسرایی، تصویر کامل مسیح را در چهره یکی از آن جوانان همسرا یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره‌اش اتودها و طرح‌هایی برداشت.
سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقریباً تمام شده بود؛ اما داوینچی هنوز برای یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود. کاردینال مسئول کلیسا کم ‌کم به او فشار می آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند. نقاش پس از روزها جستجو، جوان شکسته و ژنده ‌پوش و مستی را در جوی آبی یافت. به زحمت از دستیارانش خواست او را تا به کلیسا بیاورند، چون دیگر فرصتی برای طرح برداشتن نداشت. گدا را که درست نمیفهمید چه خبر است، به کلیسا آوردند. دستیاران سرپا نگه ‌اش داشتند و در همان وضع، داوینچی از خطوط بی تقوایی، گناه و خودپرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بود، نسخه‌ برداری کرد. وقتی کارش تمام شد، گدا، که دیگر مستی از سرش پریده بود، چشم‌هایش را باز کرد و نقاشی پیش رویش را دید و با آمیزه‌ای از شگفتی و اندوه گفت: «من این تابلو را قبلاً دیده‌ ام!» داوینچی با تعجب پرسید:«کِی؟» جواب داد: «سه سال قبل، پیش از آنکه همه چیزم را از دست بدهم. موقعی که در یک گروه همسرایی آواز میخواندم، زندگی پر رویایی داشتم و هنرمندی از من دعوت کرد تا مدل نقاشی چهره عیسی شوم!»


پائولو کوئلیو

  • شهربانو واثق
منبع محیط همبودگاه
  • شهربانو واثق

  • شهربانو واثق
■ اپیزود اول آموزشی
■چگونه از جزییات ملموس برای تقویت نوشته خود استفاده کنیم -


اگر اهل مطالعه آثار ادبیات داستانی خوب در سطح اول بین المللی باشید و آثار چخوف و یا کافکا را خوانده باشید متوجه ی قوی بودن و دلنشین بودنشان شده اید . عوامل بسیاری در موفقیت هر کدام از آنان دخیل بوده است . بطور مثال عینیت چخوف و اصول شش گانه ای که مختص تمامی آثار آنتونی چخوف است یکی از فاکتور های موفقیت آثارش محسوب میشود . و یا در آثار نویسندگانی مانند همینگوی و یا حتی آثار در سبک ها و ژانر های دیگری مانند آثار شکسپیر و ژول ورن و یا ویکتور هوگو همگی امتیازات و نقاط مثبت منحصر بفرد خود را دارند که در زمانه ی خود بسیار بی بدیل و نو آورانه محسسوب میشدند .

شاید اینک همگان بر آن نقاط برجسته و پر رنگ اشراف داشته باشیم اما در زمان خودشان اینگونه نبوده و هنوز کسی به نقد و یا پیرنگ شکافی و آنالیز تکنیکال آنان اقدام نکرده بود و تمام ان امتیازات و نقاط برتر اعم از تکنیک یا که واژه چینی یا که سبک و فرم و غیره در کنار یکدیگر به عنوان شاهکاری در عرصه ی ادبیات داستانی بر شمرده میشدند . از اینرو به این نتیجه میرسیم که فراگیری انواع و اقسام تکنیک ها و اشراف بر تمامی فراز و فرود ها و آشنایی با اتمسفر حال عرصه ی نویسندگی خلاق همه و همه از موارد مورد نیاز در موفقیت یک نویسنده در خلق اثری جاودانه و مورد پسند مخاطبین می باشد . پس هر چه بگوییم و بدانیم و فرا بگیریم باز کم است و صد البته نمی توان ادعایی کذب کرد و توقع داشت با یادگیری همه ی زوایای نویسندگی ما موفق به خلق اثری موفق خواهیم شد . نه . چنین نیست . زیرا مادامی که از تجربیات زیستی و سبک و فرم و استایل منحصر بفرد خودتان رد پایی در اثر نگذارید و چیز جدیدی به این عرصه نیافزایید موفقیت چشم گیری نخواهید کسب نمود . زیرا شما با فرلگیری دانش و علم و فن نویسندگی خلاق اقدام به خلق اثری کرده اید که از مسیر ها و نسخه های پیشین پیروی کرده و انگار که شما یک تقلید کننده اید . و از مسیر رد پای افراد موفق پیشین پیش آمده اید . خب یک اصل مهم اینگونه میگوید که ؛

☆ مسیرهای قدیمی به مقصد های بکر و ناشناخته و جدید نخواهند رسید . ☆

پس با توجه بر اهمیت فراگیری دانش و فن نویسندگی خلاق و آشنایی و اشراف کامل بر سبک ها و فرم ها و تکنیک های رایج و متداول در این عرصه ، شما ملزم به انجام اقدامی جثورانه و ساختار شکن خواهید بود تا بلکه بتوانید از ادغام هرآنچه فراگرفته اید با شخصیت و تجربیات زیستی خودتان ، اثری بی بدیل نوآورانه و منحصر بفرد خلق نمایید .
تصویر سازی شفاف نویسنده برای مخاطب یکی از نکات مهم و تاثیر گذار محسوب میشود ‌ اگر دست کم آثار محمود دولت آبادی را مطالعه کرده باشید بخوبی از اهمیت شرح جزییات در یک متن قوی آگاهی دارید ‌
جزییات عینی و ملموس به شما در نوشتن یک داستان جذاب کمک می‌کند تا تصاویر را در ذهن خواننده قرار داده و به آنها در تصویر سازی داستان کمک کنید.
شاید اینک برایتان سوالی پیش بیاید که ؛

□منظور از جزییات ملموس در عرصه ی نویسندگی خلاق چه چیزی است ؟

■خب پاسخش به این شرح است :
جزییات ملموس توصیفات دقیق قابل تجسم و شفاف به همراه خصوصیات منحصربفرد است.

چرا داستانها به جزییات نیاز دارند؟

زیرا شفافیت و جزییات، پاسخی را از جانب خوانندگان بر می‌انگیزاند. وقتی نویسندگان جزییات عینی و ملموس ارائه می‌کنند، نوشته آنها قانع کننده تر، داستانشان جذابتر و کاراکترهایشان زنده تر می‌شوند. 

در اثر بوف کور از صادق هدایت اشاراتی جزئی و گذرا به شغل پیرمرد خنزر پنزری شده بود و چه زیبا تصویری از وی در ذهن تک تک مخاطبین نقش بست . گویی همگان چنین شخصی را در زندگی روزمره دیده باشند و یا اینکه گویی وی بیشتر از یک کاراکتر است و جان دارد و در باورمان زنده است .
در مقایسه با زبان انتزاعی، که به توصیف افراد، صحنه و رویدادهای در سطح مفهومی می‌پردازد، زبان ملموس تصاویر شفافی را به ذهن خواننده متبادر می‌کند. یک نوشته خوب ترکیبی از زبان ملموس و ایده‌های انتزاعی است. جزییات شفاف و ملموس برای نوشتن یک داستان جذاب ضروری‌اند.

●○●○●○●○●○●
■چند شیوه برای استفاده از جزییات ملموس در نوشته

□ملموس کردن نوشته کار آسانی است. در زیر به چند راهکار برای استفاده از جزییات ملموس در نوشته اشاره میکنم:

□■□■
1_
با فرض بر اینکه نویسنده تعبیری از نقاش زمانه ی خود باشد و واژگان و جملات نیز هریک در نقش رنگ و بوم و قلم او . آنگاه میبایست تصاویر را با کلمات نقاشی کرد . یعنی اگر در محتوای اثر داستانی تان مشغول وصف و شرح حال یک لوکیشن و فضا و یا منظره و یا شخصیت و کاراکتر و یا انجام عملی درون داستان هستید لحظه ای مکث کنید " مجدد خودتان بخوانید و با خود قضاوت کنید که آیا مخاطب میتواند از این نوشته و جملات تجسم خوبی از ان به دست آورد یا نه ؟...
یعنی اینکه اگر در حال توصیف یک شخص، آیتم، محیط یا عملی هستید، از خود بپرسید که آیا خواننده می‌تواند موضوع شما را در ذهن خود مجسم کند یا خیر. در غیر این صورت، جمله خود را اصلاح کنید و کلمات کلیدی را اضافه کنید که تصویر کاملی از آنچه شما توصیف می‌کنید به تصویر می‌کشد

■□■□
2_
– در هر پاراگراف از بدنه داستان، جمله موضوعی خود را مفهومی و جملات تفسیری خود را ملموس کنید. ایده‌های بزرگ خود را در اولین جمله هر پاراگراف بیان کنید و سپس پاراگراف را با جزئیات پر کنید. اگر می‌خواهید، می‌توانید جمله آخر خود را مفهومی بنویسید


■□■□
3_
عواطف و احساسات را از هر رنگ نوع و شکل به وسط بیاورید . بخندانید بگریانید سر شوق بیاورید و یا درمانده و ناامیدش کنید . به عرش برده و با ملاچ بر فرش بکوبانید . عصیانزده اش کنید . انگشت نما و دشمن شادش کنید . غرور بر باد رفته اش را باز برگردانده و ثابت قدم و پابرجایش کنید ‌ . سست و متزلزل یا که با اراده و قوی بودن شاخصه های خوبی ست اما از آن بهتر چنین است که بتوانید کاراکتر خود را در حالات متفاوت وصف کنید . زیرا که زندگی نیز براستی چنین است . فراز و فرود های تقدیر و یا اشتباهات در انتخاب و تصمیمات غلط را در سرنوشت افراد داستان تان نشان دهید .   از جزییات احساسی استفاده کنید . حواس اصلی  بینایی، شنوایی، بویایی، لامسه و چشایی هستند. با برانگیختن این حواس به راحتی می‌توانید توصیفات ملموسی ایجاد کنید. اگر در حال نوشتن یک داستان کوتاه هستید که در آن کاراکتر اصلی یک فنجان قهوه می‌نوشد، آن قهوه را توصیف کنید. در مورد عطر، رنگ و دمای آن به خواننده توضیح دهید


■□■□
4_
برای درک بهتر مطلب هر از چندگاه ذکر مثالی خلاقانه بیاورید . و  مثال‌های مشخصی ارائه دهید. اگر می‌خواهید مطمئن باشید که خواننده مفهومی را درک می‌کند، آن را با ارائه مثالی از آنچه در مورد آن صحبت می‌کنید، دنبال کنید. به عنوان مثال، اگر در مورد چگونگی تجلی مفهوم «سفر قهرمان» در ادبیات و فیلم می‌نویسید، جمله‌ای از داستان‌های معروفی مانند هری پاتر یا جنگ ستارگان را بنویسید. یا اگر می‌خواهید یک تجربه شخصی از دوران کودکی خود را توصیف کنید، فعالیت خاصی را که با بهترین دوست خود انجام داده‌اید توصیف کنید.

■این متن برای محیط وبلاگ بیان BAYAN.IR بازنویسی شده است. □ شین براری SHAHROOZ ◇ BRARY ♡ SEYGHALANY ♤ SHIN ♡ ♧ BRARY
★ ☆ ★ ☆-☆¤•●•¤☆-☆ ★ ☆ ★



■اپیزود آموزشی دوم
□هفت ایده برای نوشتن داستان تعلیق محور


"توانایی دیدن یک ایده داستانی پنهان از ارزشمندترین مهارتهای خلاق نویسندگی است. گاهی اوقات به هنگام مواجه شدن با صفحه خالی تنها چیزی که لازم است چند عنصر هیجان انگیز داستانی و تمایل برای سپردن خود به دستان تخیل است.

● ۷ ایده خلاق برای نوشتن داستانهای تعلیقی

چه آماده نوشتن داستان هیجان انگیز، داستان کوتاه ترسناک، قتلی اسراری یا هرنوع داستان ترسناکی باشد، به یاد داشته باشید که در اصل میخواهید یک داستان تعلیقی بنویسید. معلق نگه داشتن خواننده باعث می‌شود تا او خواندن را تا انتها ادامه دهد. می‌توانید از ایده‌های زیر برای نوشتن داستان تعلیقی خود استفاده کنید:

بیرون بروید و یک صحنه عادی را مشاهده کنید. آن را در دفترچه خود یادداشت کنید، حداقل در یک صفحه صحنه سازی و افراد موجود در  آن را توصیف کنید . حال داستان را تغییر دهید و تصور کنید هر چیزی که توصیف کرده‌اید آنگونه نیست که به نظر می‌رسد بلکه رازی سربه مهر در آن صحنه وجود دارد. کاراکترها کسانی نیستند که فکر می‌کنید بوده‌اند. وحشت زده شوید.
دو داستان را به طور تصادفی از یک منبع خبری انتخاب کنید و به شکلی ملموس آنها را بهم ربط دهید. در یک صفحه از دفترچه‌تان درباره روشهایی که دو داستان به طور مخفیانه با هم ارتباط دارند، بنویسید. ارتباطاتی غیرمنتظره بین افراد و عناصر هر دو داستان ایجاد کنید. از پرشهای غیرمعمول نهراسید.
 از روی داستانهای افسانه‌ای که در بچگی با آن بزرگ شدید مطلبی کلیشه‌ای انتخاب و در داستان خود بگنجانید.از زاویه دید شرور یا کاراکتر فرعی صحبت کنید و داستان را از هر جایی به جز ابتدای داستان شروع کنید.
داستانی را آزادانه بر اساس زندگی واقعی بنویسید، اما جهت دیگری به آن بدهید. شاید به تازگی در جشن تولد دوستتان شرکت کرده باشید. داستانی بنویسید که از یک مهمانی شروع شود اما کم کم از واقعیت فاصله بگیرد. روز بعد در بیمارستانی از خواب بیدار می‌شوید. کارآگاهی به شما می‌گوید شما و مهمانی دیگر تنها کسانی هستید که از مهمانی جان سالم به در برده‌اید. اما شما چیزی به خاطر نمی‌آورید.
برای افزودن به بار تعلیقی داستان، از تکنیک وارون پنداشت استفاده کنید. داستانی درباره دو قاتل سریالی رقیب بنویسید که هم اتاقی‌اند اما نمی‌دانند که دیگری قاتل است. وقتی جسدی در نزدیکی خانه آن دو نفر پیدا می‌شود، به هم دیگر مشکوک می‌شوند.
یک داستان تعلیقی حول محور علمی تخیلی بنویسید. داستانی در مورد جهانی ویرانه و علمی تخیلی بنویسید که در آن خاموش مداوم حاکم است و آتش، نور و رگه‌هایی از تکنولوژی منسوخ شده حیات را در آن تعریف می‌کنند و منابع نوری به قدری نایابند که هر کس برای بدست آوردنش حاضر است دیگری را بکشد.
با یک ایده عجیب سرگرم شوید. فرض کنیم در یکی از معدود شهرهایی که توسط ویروس زامبی همه گیر آلوده نشده، جشن هالووین برپا شده است. یک داستان عاشقانه خوفناک بین دو زامبی در حال فرار بنویسید: که یکی می‌خواهد دراز بکشد و از دید همه پنهان شود اما دیگری نشانه‌های از تسلیم شدن در برابر جنون افراطی خود را نشان می‌دهد.

♧♧♧♧♧♧♧♧
◇◇◇◇◇◇◇◇
■این متن برای محیط وبلاگ بیان BAYAN.IR بازنویسی شده است . □ شین براری SHAHROOZ ◇ BRARY ♡ SEYGHALANY ♤ SHIN ♧ BRARY
♤♤♤♤♤♤♤♤
♡♡♡♡♡♡♡♡

■اپیزود سوم آموزشی

■چگونه از زاویه دید اول شخص بنویسیم -
#شین_براری



وقتی شروع به نوشتن یک داستان می‌کنید، باید مشخص کنید که برای روایت داستان خود از چه زاویه دیدی میخواهید استفاده کنید. نویسندگان تازه کار غالبا زاویه دید سوم شخص را برای داستان کوتاه یا رمان خود انتخاب می‌کنند اما زاویه دید اول شخص گزینه بسیار خوبی برای فعال کردن داستان شما و وارد کردن خوانندگان به ذهن کاراکترهایتان است. شروع داستان از زاویه دید اول شخص در تثبیت لحن داستان تا انتها نقش کلیدی دارد .

□۷ راهکار برای شروع داستان با زاویه دید اول شخص

زمانی که مشخص کردید کدام کاراکتر باید از زاویه دید اول شخص صحبت کند، وقت آن است که ابتدای داستان را بچینید. داستانهایی که از زاویه دید اول شخص روایت می‌شوند اهداف مشخصی دارند که نویسنده سعی می‌کند برای بخشیدن لحن خاصی به داستان انها را براورده کند. در زیر به چند نکته برای آغاز داستانی با زاویه دید اول شخص اشاره می‌کنیم:

لحن شفافی داشته باشید. لحن راوی شما باید مشخص و مستمر باشد، بخصوص در ابتدای داستان . اگر برای روایت داستان خود از لحنی قدرتمند و متمایز استفاده کنید، خوانندگان بلافاصله متوجه لحن راوی می‌شوند. لحن راو، ی خوانندگان را وارد ذهن کاراکتر شما می‌کند و نگرش او را نسبت به دنیا نشان می‌دهد .

از میانه صحنه شروع کنید. داستانهایی که زاویه دید اول شخص دارند از میانه یک صحنه شروع می‌شوند. یکی از مزایای روایت از زاویه دید اول شخص کم کردن فاصله بین خوانندگان و اتفاقات داستان است. اگر از میانه داستان شروع کنید خواننده میتواند رویدادها را از دریچه چشم کاراکترتان مشاهده کند .

کاراکترهای مکمل را زودتر معرفی کنید. کاراکترهای مختلف را در ابتدای داستان معرفی کنید. اگر راوی کاراکتر اصلی است، معرفی کردن کاراکترهای دیگر روشی عالی برای صحنه سازی و نشان دادن رابطه قهرمان داستان با کاراکترهای دیگر داستان است. ممکن است حتی یک کاراکتر ثانویه را هم به عنوان راوی انتخاب کنید. تنها به این دلیل که از زاویه دید اول شخص می‌نویسید به این معنی نیست که باید راوی، قهرمان داستان باشد.

از لحن معلوم استفاده کنید. اگر به جای زاویه دید دوم شخص یا سوم شخص، زاویه دید اول شخص را انتخاب میکنید، حتما لحن‌تان را معلوم نگه دارید و از لحن مجهول دوری کنید. اتخاذ لحن معلوم نوشته شما را جذابتر و خواننده را شیفته داستان می‌کند.

قابل اعتماد بودن راوی را مشخص کنید. وقتی داستانی را از زاویه دید اول شخص می‌نویسید، همیشه گزینه استفاده از یک راوی غیرقابل اعتماد را دارید. در داستانهایی که راوی سوم شخص است، معمولا فرض میکنیم اطلاعات داده شده به ما حقیقت دارند. زاویه دید اول شخص، تجربیات راوی را در اختیار ما می‌گذارد. باید مشخص کنید آیا کاراکتر راوی زاویه دید دقیقی نسبت به دنیای اطرافش دارد و اینکه چقدر میخواهید مخاطبان شما روایت را به شکل دقیق و درست دریافت کنند.

زمان جملات آغازین داستان را مشخص کنید. داستانی که زاویه دید اول شخص دارد میتواند در زمان حال یا گذشته روایت شود. اما بهتر است مشخص کنید که کدام زمان بهتر داستان شما را تعریف می‌کند. آیا داستان شما بازتابی از رویدادهای گذشته است یا گزارش لحظه به لحظه‌ای از اتفاقات زمان حال؟

جملات آغازینی را که به زبان اول شخص نوشته‌اند در آثار ادبی مطالعه کنید. یکی از راه‌های درک بهتر چگونگی تعیین  راوی اول شخص در آغاز داستان، مطالعه جملات آغازین رمان‌ها و داستان‌های کوتاه معروف از زاویه دید اول شخص است. جمله اول، عنصر کلیدی هر داستان است و باید اهداف منحصر به فرد مختلفی را در روایت تامین کند. جمله اول باید افکار کاراکتر را بازگو کند و علاوه بر اینکه ما را وارد خط اصلی داستانی کند، لحن کاراکتر را به وضوح  مشخص کند .
  • شهربانو واثق
  • شهربانو واثق

متن مفهومی

"متن سنگین مفهومی و تیکه دار شاخ و خفن
  • شهربانو واثق
   
   این رو دوست و پسرهای امروزی  و نامزدهای عاشق پیشه و  جوانان  امروزی  ببینند  ،  ماجرای حقیقی عشق و دو عاشق پیشه ی قدیمی ست همراه با عکس ،   و ماجرای تفاوت دین آنها و  قوانین دستو پاگیر متعلق به جامعه آنان  و  راه چاره ی خلاق آنان  و  عشق آنان از ابتدا تا پایان و حتی پس از مرگ آنان و اتفاق جالب برای خلاقیت و نبوغ آنان برای دور زدن قوانین پس از مرگ و محل قرار گیری سنگ قبر های آنان در دو قبرستان متفاوت   و بیشتر....     برای خواندن مطلب کلیک نمایید.... 

دانلود نسخه pdf و متن داستان کوتاه انجیل در ادامه مطلب . ..


  • شهربانو واثق

بیرانوند

  • محدثه پیراسته فر

  

  • محدثه پیراسته فر

ماهنامه چوک شماره هشت رایگان کلیک کنید 🎭دریافت
حجم: 9.6 مگابایت
توضیحات: مجله ادبی،ادبیات داستانی،شین براری،،ششهروزبراری،شهروز براری صیقلانی،شین براری نویسنده
 


، ماهنامه ادبیات داستانی ، دریافت
توضیحات: ماهنامه ادبیات داستانی چوک شماره پنج ، مهدی رضایی



۱۱۸ ماهنامه چوک ادبیات داستانی کلیک ♓دریافت
حجم: 9.6 مگابایت
توضیحات: مجله ادبی،ادبیات داستانی،شین براری،،ششهروزبراری،شهروز براری صیقلانی،شین براری نویسنده



ماهنامه چوک ادبیات داستانی دریافت
حجم: 5.12 مگابایت
توضیحات: ماهنامه چوک ۵۴
 


 

  • محدثه پیراسته فر

     شاعره ی محترم

  • محدثه پیراسته فر

      یک پاراگراف از 

امین الضرب رشت زادگاه نویسنده سبک خاص مدرنیته شین براری صیقلانی

 

  • شهربانو واثق

  • شهربانو واثق

  داستان نسیم حنجره 
  • محدثه پیراسته فر

​​​​​​

برگه سهام عدالت میتواند ضامن وام شما شود. وام 13 میلیونی تومانی و وام 6/5 میلیون تومانی با برگه سهام عدالت. 

  • محدثه پیراسته فر

  • شهربانو واثق
  • شهربانو واثق

 ... 

پاییز فصل آخر سال است یک رمان ایرانی و برنده جایزه ی ادبی جلال آل احمد است

  • شهربانو واثق
  • ۱
  • ۰

 احمد محمود  کتاب همسایه ها

ترجمه به انگلیسی نقد نویسندگان معروف ایرانی. تشکر از سحر میرزایی و زبانکده عرفان و نشر افق  

  • شهربانو واثق

shahrbanoovacegh_projiano  معرفی یک کتاب  داستانی بلند  

  • شهربانو واثق

خاطرات ماوراءطبیعه حقیقی از مخاطبین پیج

  • محدثه پیراسته فر

سیاهی به رنگ  سرما ست   

  • محدثه پیراسته فر

   خاطره ای  ساده است، ممنوع قلم و ممنوع صداهای ایران که زاده ی محله ی امین الضرب رشت هستند مجله ادبی چوک  گفتگو با شین براری

  • محدثه پیراسته فر

این مطلب شوکه کننده  بازنشر از  Http://jikjiik.blog.ir است

  • محدثه پیراسته فر

شهر رشت،  تا کمر در شب فرو رفته است و    ماه تاب در آسمان قیرگون

  • محدثه پیراسته فر

روزنامه  رسالت  زیبا ۱۳۹۷/۱۰/۱۶ - ۱۱:۲۱

  • محدثه پیراسته فر

 انتشار: ۱۰:۱۰ - ۰۸ دی ۱۳۹۸  دوفصلنامه ویرگول و مصاحبه اختصاصی با معاونت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی 

  • محدثه پیراسته فر

کلمه آغازین مهمه؟  چگونه باید شروع کرد رمان یا داستان خود را؟ 

  • محدثه پیراسته فر

بهار یار،   به یاد آن روزهای بارانی رشت،  در عبور از باغ محتشم، زیر چتر تو کنار جوی باریک آب. زیر سایبان چتر کاج های پارک،    نغمه های عاشقانه ی قلبی پاک

  • محدثه پیراسته فر
تازه های کتاب و اثار انتزاعی پس از مرگ جای 
  • شهربانو واثق

جملات و پاراگراف ها ی بهتر      شین براری و چاپ کتابی جدید از نشر چشمه        

داستان عاشقانه زیبا و مفهومی 


lisa and shahroozbarariکتابی از شین براری و بازنویسی طنز از ر اعتمادیshahroozbarari seghalani books

  • شهربانو واثق

شین براری و چاپ کتابی جدید از نشر چشمه

  • شهربانو واثق

    مردی ایستاده در باد !... اپیزود اول    شین براری  . . . . رشت، رمان  شهروزبراری صیقلانی

  • شهربانو واثق
  دخترکی با چشمان سخنگو..

بنام بهاره . انتهای کوچه ی بن بست یاس و زنبق ، سنبله ،  پشت قاب پنجره ی چوبی ، غمزده و اندوهگین با چشماش به نقطه ی نامعلومی در روبرو خیره مونده و به افکاری ژرف شیرجه زده ، تا یک به یک خاطراتش رو مرور کنه   .....

  ....   کتابی از شهروز صیقلانی براری  در نشر چشمه

  • شهربانو واثق

به صورت پر از عصبانیت اقای سلیمی 

  • شهربانو واثق

رفتیم جلوی سینما ماشین خودمون رو برداشتیم ،تا شاهین بیاد 

  • شهربانو واثق

 رمان دخترانه. ۳ 

  • شهربانو واثق
  • شهربانو واثق

یا خدا این صدای جیغ از کجا میاد.

  • شهربانو واثق
  • شهربانو واثق
      چکیده از جلسات آموزش نویسندگی
       با  شهروز براری صیقلانی

  • شهربانو واثق

رکسانا ۲

              رمان  رکسانا ۲ رمان 

  • شهربانو واثق

رمان عاشقانه از شهروز براری صیقلانی نشر ققنوس  با پسر عموم , تو ماشین من نشسته بودیم

  • شهربانو واثق

 رمان.  دخطر سانتال ۳      قسمت آخر . بازنشر  از پست بانک رمان ایرانیان . نوشته شهروز براری صیقلانی. 

  • شهربانو واثق
  دخطر سانتال ۲ 

     

  • شهربانو واثق