رمان موبایل

رمان اینترنتی رمان مجازی _رمان عاشقانه_آموزش نویسندگی_ خاطرات_ رمان جدید_

رمان موبایل

رمان اینترنتی رمان مجازی _رمان عاشقانه_آموزش نویسندگی_ خاطرات_ رمان جدید_

رمان موبایل

اکثر مطالب رو از آرشیو های فن پیج نویسندگانی مثل شین براری، احمد آرام ، ققنوس خاکستری و احمد محمود بازنشر میکنم. زحمت اصلی را بنده متحمل شدم که از آرشیو شلوغش تعدادی از آنها رو سرقت ادبی کردم و اینجا منتشر کردم. خخخ شوخی بودشااا

آخرین نظرات
  • 24 September 23، 19:13 - محدثه پیراسته فر
    عالی

این مطلب شوکه کننده  بازنشر از  Http://jikjiik.blog.ir است

تاکون 13 کابوسی که کاراکتر جذاب و مرموز نیلیا در کتاب ، بانوی محله ی ضرب " آمده است به طرزی خارق العاده و اعجاز انگیز تعبیر گشته که میتوان به ؛ 
  []!1_مرگ مرحوم اکبر هاشمی بهرمانی رفسنجانی و فوت وی در استخر فرح (صفحه08)  با این جمله ؛   حوضچه ی فرح و شادکامی عمیق تر از غوطه خوردن باغبان پسته چین بود که آقا اکبر  و هاشم باغبون رفسنجان از آب حوضچه ی بزرگ نيومد با پای خودش بیرون.  از صبح فرداش یک فنجان کم شد از سر سفره ی صبحانه و همسرش با گریه صورتش رو غسل داد و شست و تلخ تر از همیشه نوشید چای رو،  و به این پرسش فکر کرد که آیا ؛  چای سرد تلخ تر؟  یا که چای تلخ_ سردتر؟  
   []2_آتشسوزی عمدی  در پلاسکو و مرگ آتش نشانان زیر آوار (صفحه09) پاراگراف اول، خط سوم؛
 مادرژونی توی بلاتکلیفی میان بی زمانی و بی مکانی چیزای عجیبی میدیدم ؛ 
ساختمان بلند بالایی که دود میکرد  از قوم و کیش خویش،  تیشه به ریشه خورد و در خودسوزی مهیب،  سقف آسمان شهر بزرگ رو سیاه دوده کرد.  کلاه های فلزی با لباس های ضد آتیش  زیر فروپاشیده شدن ساختمان،  زنده بگور شد. و آب های هیچ شلنگی به فریادشون نرسید،  این وسط تنها چیزی که گم شد،  خبر غرق شدن آقا اکبر باغبون بود.  باغ های پسته ی رفسنجان،  دیگه پسته های خندان ندارند ،  فقط نفهمیدم که چرا قبرش  خالی بود و خودش زنده بالای کوه بلند،  سمت دریاچه ی بزرگ میخندید با پسته های لب خندون رفسنجان توی شهری که رام بود
_____________
[]3_جراحی رهبر ولمسلمین شیعیان جهان و ولی مطلقه فقیه،  برطرف شدن بیماری شان در یک مجتمع پزشکی دولتی و حتی جملاتی که در اولین مصاحبه اش به زبان آورده بود و حین خروج در مصاحبه با خبرنگار صداسیمای ایران  گفته بودند؛  به صحبت های این زنیکه گوش کردم _{منظور وزیر خارجه ایالات متحده آمریکا بوده}
   (صفحه11)  
  مادرژونی آقامون ترموستات داره؟ آخه خواب دیدم ترموستات آقامون خراب شده،  و رفته مریضخونه و تعمیرش کردن و بعد حوصله اش از پیمانه در رفت، ینی سر رفت و بعد به حرفای یه زنیکه ی بی حجاب گوش داد. 
[] 4_ ترور سردار حافظان امنیت و شهادت وی (صفحه 13) 
5_انتقام از دشمن با هفت مشت آهنین به هفت مرکز تجمع دشمن (انتقام خونین)(صفحه 13 خط آخر) 
6_ زدن سنگی با سنگ انداز  سوی کبوتر خانگی آهنین که سوی آشیانه اش می آمد (صفحه14)    >-->  پرواز برگشتی هواپیمای مسافری اوکراین و اصابت موشک با وقوع اشتباه انسانی و مرگ مسافران 
7_و.....و.....و....


13_   صفحه 177 خط دوم.   و  تعبیر آن در  ۱۹:۰۸     1399/05/16   و انفجار بیروت در لبنان.  که از آن در متن داستان اینگونه پیشاپیش نقل شده ؛ 
(توجه ، داستان در سال 1394دیماه چاپ محدود 300 نسخه ای شد و برای چاپ مجدد با تیراژ بالا  توقیف ممیزی کتاب  وزارت ارشاد اسلامی  گردید  در اینجا  کل متن صفحه ی مربوطه را  عینن بازنشر کرده ایم و قسمت مورد نظر را با علامت []*[]>~>  نشانه گذاری کرده ایم) 

صفحه 177  اثر ؛ بانوی محله ی ضرب    اپیزود دوم ؛ نیلیا و شهرک ابریشم 
خط دوم به بعد _ 
مادربزرگ صلوات میفرستاد و دانه های تسبیح را یک به یک ذکر میگفت و زیر لب صلوات زمزمه میکرد، در آسمان شب نور ماه تاب پشت تکه ابری سیاه ناپدید شد و تنها هاله ای روشن بشکل برکه ی نور در تن سیاه و جلاخورده ی آسمان پدیدار شد.  هزیان های نیلیا مجدد آغاز شد و در عالم خواب شروع به حرف زدن کرد،  باز حرفهایی که از عمق دنیای ارواح خوانده میشد و روح نیلیا جایی میان عالم خواب و هوشیاری به مرز باریکی رسیده بود که بی مکان و بی زمان همچون جرعه ای نور با هر نسیم به سویی در کاینات کشیده میشد و گاه از زمان حال پیشی میگرفت و در مکانی دیگر از فراز آسمان بر حادثه ای ناخوشایند خیره میماند،  و او در تب میسوخت و میگفت؛ 
[]*[] >~>   تقویم تاس انداخت، جُفت ۹ آورد. پله پله پیش رفت تا به خط تقارن تابستان رسید و یک قدم جلوتر ایستاد. دریایی که اسمش سیاوش بود ولی سیا صداش میکردن. دریای مهدی،  ترانه میخوند،  چون یه عروس داشت. عروسش دم ساحل کنار بندر نشست   انبار آتش گرفت و لباس عروسش توی شعله های بیرحم آتش سوخت. 
_________________________________________
حال با  وقوع  انفجار در بندر بیروت لبنان  و انبار شماره 3  و اتشسوزی مهیب  در تاریخی دقیقا  همچون تاریخی که در داستان قید شده و  وقتی نویسنده  مینویسد  ؛ تقویم تاس انداخت  و جُفت 9  آورد    میتوان از آن بعنوان سال 99 تعبیر کرد.  
و همچنین
جایی که مینویسد ؛  
  _در  یک روز بعد از خط تقارن تابستان  
که میشود بعبارتی  همان  یکروز از 15 مرداد جلوتر  یعنی = 16 مرداد
و  در  جامعه جهانی از بیروت و لبنان با لقب   عروس مدیترانه  یاد میشود و نویسنده مینویسد که  ؛   
دریای مهدی،  ترانه میخواند  چون عروسش  دم بندر  کنار ساحل نشسته بود   
میتوان براحتی  به  مختصات  بندر بیروت  رسید.  
دریای مهدی،  ترانه میخواند 
منظورش  _  مدیترانه  است .  و  عروس مدیترانه نیز  بیروت در لبنان است .  

بدین ترتیب باز  تعبیر  صفحه دیگری از این اثر  توقیفی  و بایکوت  مشخص  شد .   با  توجه  به اینکه  تمامی  پیشگویی ها  بطور  رمز آلود و کنایه  و  طعنه  و استعاره های  غیر مستقیم  نوشته شده است   به  مواردی اشاره میکنیم پیشاپیش  بلکه  راحت تر  درک شود          دریای سیا  را  نیلیا  با اسم   دریای سیاوش   بیان داشته 
دریای  مدیترانه   را    به  شکل  جدا  و  بصورت   دریای مهدی  +  که ترانه  میخوانده عنوان نموده  
_________________________________________
در صفحه بعد نیز هزیان هایی دارد که  پیشاپیش به آن اشاره میداریم  و در آن ؛ 
به کشور ترکیه  بصورت   واژگانی نظیر  =   سرزمین آقا عثمان اینا >  عثمانی   اشاره داشته   
به  کشور سوریه نیز احتمالا اشاراتی شده زیرا  جمله ای مبهم دارد که میگوید؛ 
خانه ی گرگ ها يه ظرف استنبولی رو با شن و سیمان از وسط جر دادند  و  یکطرفش رو  اهل قبله میکشید سمت شرق و طرف دیگر هم اهل صلیبیون میکشوند سمت غرب که  آرد و دوغ آنان فریاد کشان آقا عثمان رو یاد میکرد 
_________________________________________
میتوان از این مطلب به این شکل گمانه زنی کرد که   منظور    شهر استانبول در ترکیه است  چون نیمی در شرق آن  مسلمان و نیمی دیگر نیز در غرب  اهل مسیحیت هستند ،  و شاید  منظور از جمله ی بی مفهوم _؛   آرد و  دوغ  آنان    >~>  شخصیت  آردوغان  میباشد  که  از  دوره ی امپراطوری عثمانی یاد میکند .  [][][][][][][][][][][][][]

اعجاب انگيزترين قسمتش   اشاره به تاریخ وقوع آن است   که   میگوید   در خط تقارن تابستان  یک قدم جلو رفتم=   یعنی  از  وسط تابستان  یکروز جلو رفته است   پس=  ۱۵ مرداد + یک روز   ممیشود =۱۶ مرداد  
سپس میگوید   تقویم  تاس انداخته است و جفت  9  آورده است 
خب هیچ تاسی در دنیا   بیشتر از عدد شش  ندارد   و جفت9  میشود 99      

######### آن
  پاراگراف و صفحه  مبهم و تا اینک بی معنا و بی مفهوم    این است؛ 
     
چیه مادرژون ن ن ن،  چلا  منو  بیدار میکنی؟  چی میگی؟  مادربزرگه قٌرقرو  و بداخلاق منو  بیدار کردی 

_ آخه داشتی توی خواب  جیغ میزدی و میگفتی  عروس سوخته، عروس آقا مهدی و ترانه اینا  سوختش،  آتیش  آتیش ،   بعدشم که  میگفتی  سیاوش منتظر چی هستی  یکم موج بزن بریز روی عروس تا خاموش بشه 

_اها  تازه یادم اومد   من   شده بودم  یه  قاصدک رفته بودم تا  روی   ابر ها.    که  زمین زیر پاهام چرخید و دو بار هم رفت دور خورشید خانم چرخ زدش و من دیدم تقویم تاس انداخته   و جفت 9 آورده ،    خواستم با  قطرات بارون بیام از روی ابرها پایین   که  نشد  چون  دقیقا  رسیده بودیم به  خط قرینه ی تابستان   ،   اگر  اشباباه نگم  خط  تقارن بود که تابستان رو از وسط میتونست دو لا خمیده  تا بکنه   و من یکقدم جلو تر رفتم تا پام روی خط نباشه،  ترسیدم پام رو خط باشه و من بسوزم،   بعدش با یکی دوست شدم بهش میگفتن سیا     ولی سیاوش بود   که...
مادربزرگ با عصبانیت برميخيزد و در بستر خواب مینشیند و میگوید؛   چی  ی ی ی ی ی؟   چه غلطی کردی دخترک چشم سفید؟  
نیلیا با کمی منعو منع کردن گفت؛   چیه؟ چیه مادرژون؟  مگه خیال کردی  سیاوش  پسر بود که من باهاش دوست شدم؟  نه.... سیا  که اصلا  انسان نبودش 
مادربزرگ _   دِ  بدتر ررر (دیگه بدتر) 
نیلیا؛  نه، یعنی اون  آدم نبود که ،    اون  دریا  بود
مادربزرگ_   هاسا  بوگوفته بی  او  ریک دانع اونع نام  سیاوش بوِ،  هاسا از  ترس  ایباره  گی اونع نام  داریا  بوهوسته؟ (الان گفته بودی اسمش سیاوش بود،  اما یهو از ترس  اسمش  دریا شد)  
نیلیا_   نه....  مادرژونی  منو  نگاه  کن،  اسم  دریا ،   سیا  بود   ،   تازه بازم  بودند  ،  مهدی بودش   و ترانه    البته  بهش میگفتن  مهتی،  شایدم  مدی  ،    بعد مدی با ترانه همش با هم بودن ،  و یه عروس داشتن .   عروسش هم بندر داشت هم انبار داشت واسه لبه ی نان بود  ،  که یهو آتیش گرفت  ،  من  ترسیده بودم     داشت میسوخت  ،    یهو عروس مهتی  و ترانه  و دختر سیا اینا  رسید کنار بندر که کشتی بود   بعد  پاهاش توی خشکی بود و یهو انباری آتیش گرفت و عروس هم آتیش گرفت   
مادربزرگ با نگاهی غضبناک از بالای عینکش،  اخم های به هم گره خورده اش را پایین میاورد و زول میزند به نیلیا که نیلیا از خجالت و شاید هم  ترس،  سکوت پیشه میکند و مجدد میخوابد و زیر لب زمزمه میکند؛ 
شما بخواب مادربزرگ،  من اینگار باز زیاد هزیان گفتم  که  عصبانی میزنی یهو،   باشه بخوابم بهتره،  دیگه چرت پرت نگم بهترتره،  ولی آخه بخدا سیا و مهدی اینا  آدم نبودن  اونا دریا بودن ،  یکیش بالای سرزمین های آقا عثمان بود  یکیش هم بعد خانه ی تخریب شده ی سوری اینا  که آقا اسد اینا خرابش کردن،  من. مممممم
__________________________________________________________________________________
جستار های وابسته 
   مقاله ای مشابه در WIKIPEDIA   
درباره‌ی شهروز براری صیقلانی چه میدانیم؟

 اگر گذر زمان پرده از تعبیر شدن جملات و پاراگراف های مبهم و انتزاعی داستان بلند نیلیا  برنمیداشت  همگان میپنداشتیم وی (منظور شهروز براری صیقلانی است) نویسنده ای با سبک مختص خود و  واژه چین ماهری ست که جامعه نویسندگان فارسی از دست کارهای عجیب و ساختار شکنی های بی حد و مرزش  عاصی شده اند،   اما اینک در اواسط تابستان  1399  و  بطور دقیق تر   ۱۳۹۹/۰۵/۱۷   ۰۳:۱۳  با انتشار خبری مهم و شوکه کننده  که حاکی از وقوع یک حادثه ی تاسف انگیز و   انفجار انبار شماره 3بندرگاهی در بیروت لبنان است  دگر بار  تمام توجهات به تعبیر یکی دیگر از جملات  وپاراگراف های مرموز شخصیت  کاراکتر  نیلیا  در  کتاب  "بانوی محله ء ضرب" جلب شد و تصویر صفحه 127 از اثر ادبیات داستانی بلند  "بانوی محله ضرب"   پاراگراف اول  و جمله ی مرموز و مبهم  دخترکی نوجوان در داستان بنام  ایلین  در فضای مجازی دست به دست میشود  
این اثر ممنوع چاپ و نویسنده آن شین براری  همزمان با میم مودب پور از ممنوع القلم های دولت تدبیر و امید میباشد. 
کاراکتر ایلین 
 که بنا بر دلایلی او را در سیر داستان  نیلیا مینامند.  اسم  دخترک معصوم و نوجوان ایلین است و در اثر برآورده شدن یک آرزوی اشتباهی  به کُما میرود زیرا او لحظه ی مشاهده ی عبور شهاب سنگی در آسمان شب ،   هول شده و  بطور بداعه و فکر نکرده  ارزویی غلط میکند.  و میخواهد که با مادربزرگش باشد و همراه مادربزرگش  اوقاتش را سپری کند،  این درحالی است که مادربزرگش در عالم  کُما  است   و ایلین که  نوجوانی شیرین و معصوم و خوش قلب است شب میخوابد و دیگر بیدار نمیشود و در اثر تشنج به کُما میرود  .     در سمت دیگر او خود را در عالمی غیر جسمانی و روحانی در باغ و شهرک ممنوعه و متروکی ملقب به شهرک کارخانه ی قدیمی  ابریشم بافی"  واقع در همان محله ی "ضرب  "  در حاشیه ی رودخانه ی  "زَرجوب"  در شهر خیس رشت  میابد ،  و می فهمد که باید در کنار پیرزنی کم حرف و  ارام  که مادربزرگش است   بماند   او از غیبت مادرش   شوکه میشود اما کوچکتر از آن است که بتواند  دریابد چه اتفاقی بوقوع پیوسته  .   او  حتی  نصبت  به  مشکل هوشیاری و  حضور در حالت اغما   خود و مادربزرگش  هیچ درکی ندارد   اما  از جنبه های  دیگر  در روزمرگی هایش  دچار تناقضات پیوسته و پر تکرار میشود  ،  وی نمیتواند دلیلی برای اینکه  هرگز گرسنه اش نمیشود بیابد   اما در مقابل  در میابد که  کاملا وابسته به استشمام  عطر گلهای معطر شده   و  تمام انرژی اش از استشمام  عطر گلهای  باغ متروکه ابریشم بافی بدست می آید،  او  از اینکه  کسی  با وی  حرف  نميزند و به او اعتنا  نمیکنند  رنجیده خاطر است   او  حتی میداند  که  بروی هر ترازویی برود   همیشه  21 گرم  است   ،  او  نمیداند که چرا ساعت دیواری درون اتاق مخروبه ی شهرک ابریشم چرا  درجا و  ریپ  میزند   و  زمان پیش نمیرود  ،    او  از یافتن پاسخ برای هزاران  چرا  و  چگونه های ذهن کنجکاوش  توسط مادربزرگش ناامید میشود و بدنبال یافتن جواب ها و  بلکه حتی رد پایی از مادرش  به خارج از  محوطه ی ممنوعه ی ابریشم بافی میرود    و     سرانجام در اوج ناامیدی ها   برای  گوش دادن به حرفهای افراد درون اجتماع  و استشمام جرعه ای از عطر گندم و بوی نان  به صف نانوایی محله میرود ،  با مشاهده رفتار دیگران   یک به یک  یاد میگیرد تا  همان رفتار ها را تقلید کند بلکه  رنگ و لعابی به  روزمرگی های  کسالت وارش  دهد ،   او  که  نمیتواند با کسی  گفتگو کند  و  هیچ به چشم  دیگران  نمی آید ،    الکی  در صف  می ایستد   و وقتی که نوبتش میشوود  با  ذوق و شوق  رفتاری را تقلید میکند که از دیگران  دیده  و  جایش را  به شخص پشت سری میدهد   و به آخر صف میرود تا  بتواند بیشتر به صحبت کردن های  صف زنانه  گوش  دهد  ،   او  مفهوم اکثر واژگان را  از یاد برده   و  هر کلمه ی جدید  را  بی اختیار  زیر لب زمزمه میکند بلکه  در خاطرش بماند  و  بعد از بازگشت به  باغ  از مادربزرگش معنای آنرا  بپرسد،   تا اینکه این رفتار  و عادت ساده  سبب وقوع یک اتفاق مهم میشود  و  لحظاتی که  زیر لب  مشغول زمزمه کردن  آخرین  بیت شعر جدیدی  که  شنیده  است  بود   و پیوسته  مصرع نخست را تکرار ولی مصرع دومش را  به یاد نمی آورد  و میگفت؛ 
بی تو، مهتاب شبی،  باز از انکوچه  گذشتم...
بی تو  مهتاب  شبی....باز  از آن  کوچه گذشتم... 

بیکباره  یکی از افراد ایستاده در صف  با لباس محلی  و  زنبیلی در دست  ،    پاسخش را میدهد   و با لحن ساده لوحانه و لهجه ی روستایی اش میگوید؛ 
بی تو مهتاب شبی  باز از آن کوچه  گذشتم 
لابد،  کار  نداشتی، وِل  میگشتی
و......
در سیر پیوسته اثر اسم ایلین را از انتها به ابتدا  میخوانند و او را نیلیا خطاب میکنند 
 نیلیا طی داستان دچار نصیان گویی،تشنج،  کابوس، و هزیان گویی ست.  اما  با گذشت چند سال از خلق این  اثر   کاشف بعمل آمده  گه   هر یک از  هزیان گویی های نیلیا  ،   یک پیشگویی  حقیقی  و  اعجاب انگیز از وقایع  این  سالهاست   و   نویسنده  زیرکانه  آنان را  اینگونه  در اثر آورده  تا  بتواند  از  سد  تیغ  تیز  ممیزی   کتاب  و وزارت ارشاد اسلامی  و نظارت پیش از چاپ  بگذرد   و  مجوز های لازم را  اخذ نماید  
البته  با تجدید چاپ این اثر  مخالفت گردید  و تنها  سیصد نسخه از این کتاب با هزینه ی سرکار خانم  حميرا  پوررستگار    مدیر مسیول انتشارات رستگار گیلان  با دوازده شعبه  در سطح کشور   چاپ و  منتشر شده  است .  اثر  387 صفحه دارد  . سایز  رحلی  میباشد.  
در صفحه 177   همچون 11 مورد مشابه وتعبیر شده  از  پیشگویی های  رازآلود نویسنده  ،    با  داستان بظاهر مبهم و ساده ی کابوس های نیلیا  مواجهيم  . که با گذشت سه سال از نوشتن این اثر و گذشت دو سال از  چاپ این اثر   ،   دریافته ایم  تمامی جملات عجیب که در کابوس های نیلیا  عنوان شده ،  در حقیقت  پیشگویی های اعجاز انگیزی بوده اند که یک به یک با گذشت زمان  تعبیر میشوند    از نمونه های مهم پیشین میتوان به اتشسوزی ساختمان پلاسکو  و  زنده بگور شدن ماموران آتش نشانی   و  یا  فوت جناب آیت الله  هاشمی بهرمانی رفسنجانی  در استخر فرح  و  یا حتی  به  آن جمله ی بظاهر بی معنا که  به گران شدن  "غذای ارابه آهنی بیخبر "   اشاره داشت و به  اینکه در  آبان آذر،  معترضان در خیابان محکوم به تیر و مرداد و اعدام میشوند اشاره کرد  که از نظر اکثر  مخاطبان  خاص شین براری ،  این جملات به اعتراضات برای گران شدن بنزین و  تیراندازی سوی معترضان در آبان ماه و تیر خوردن مردم معترض و مردن آنان اشاره دارد   و یا حتی   پاراگرافی در صفحه 39 کتاب  که  به  ظهور  فرشته ی مرگ در سال 9و8 یعنی 98  به بعد اشاره دارد و مینویسد؛ 
از دهه 9  و  عدد سال هشت به زمستون که رسيدش تقویم ، لطفا نگه دارید من پیاده بشم،  آخه قراره  فرشته ی مرگ  بیاد و آدما رو بغل کنه  و  با یه  دشنه ی  تیز و نامریی  نفس آدما رو   بگیره  تا خفه بشن.     کاش بشه یه سفر رفت تا جایی که نفس از آدما فرار نکنه) 

حال با  وقوع  انفجار در بندر بیروت و انبار شماره 3  و اتشسوزی  در بیروت لبنان  ملقب به  عروس  مدیترانه ،    مجدد  تعبیر  صفحه دیگری از این اثر  توقیفی  و بایکوت  مشخص  شد .   با  توجه  به اینکه  تمامی  پیشگویی ها  بطور  رمز آلود و کنایه  و  طعنه  و استعاره های  غیر مستقیم  نوشته شده است   به  مواردی اشاره میکنیم پیشاپیش  بلکه  راحت تر  درک شود          دریای سیا  را  نیلیا  با اسم   دریای سیاوش   بیان داشته 
دریای  مدیترانه   را    به  شکل  جدا  و  بصورت   دریای مهدی  +  دریای ترانه  عنوان نموده  
به کشور ترکیه  بصورت   واژگانی نظیر  =   سرزمین آقا عثمان اینا >  عثمانی   اشاره داشته   
به بیروت  لبنان   با  تجسم   عروسی  نشسته بر ساحل  بین دریای  مهدی و ترانه و   دریای سیاوش   اشاره داشته که دچار انفجار و اتشسوزی میشود 
اعجاب انگيزترين قسمتش   اشاره به تاریخ وقوع آن است   که   میگوید   در خط تقارن تابستان  یک قدم جلو رفتم=   یعنی  از  وسط تابستان  یکروز جلو رفته است   پس=  ۱۵ مرداد + یک روز   ممیشود =۱۶ مرداد  
سپس میگوید   تقویم  تاس انداخته است و جفت  9  آورده است 
خب هیچ تاسی در دنیا   بیشتر از عدد شش  ندارد   و جفت9  میشود 99   
  آن پاراگراف و صفحه  مبهم و تا اینک بی معنا و بی مفهوم    این است؛ 
     
چیه مادرژون ن ن ن،  چلا  منو  بیدار میکنی؟  چی میگی؟  مادربزرگه قٌرقرو  و بداخلاق منو  بیدار کردی 

_ آخه داشتی توی خواب  جیغ میزدی و میگفتی  عروس سوخته، عروس آقا مهدی و ترانه اینا  سوختش،  آتیش  آتیش ،   بعدشم که  میگفتی  سیاوش منتظر چی هستی  یکم موج بزن بریز روی عروس تا خاموش بشه 

_اها  تازه یادم اومد   من   شده بودم  یه  قاصدک رفته بودم تا  روی   ابر ها.    که  زمین زیر پاهام چرخید و دو بار هم رفت دور خورشید خانم چرخ زدش و من دیدم تقویم تاس انداخته   و جفت 9 آورده ،    خواستم با  قطرات بارون بیام از روی ابرها پایین   که  نشد  چون  دقیقا  رسیده بودیم به  خط قرینه ی تابستان   ،   اگر  اشباباه نگم  خط  تقارن بود که تابستان رو از وسط میتونست دو لا خمیده  تا بکنه   و من یکقدم جلو تر رفتم تا پام روی خط نباشه،  ترسیدم پام رو خط باشه و من بسوزم،   بعدش با یکی دوست شدم بهش میگفتن سیا     ولی سیاوش بود   که...
مادربزرگ با عصبانیت برميخيزد و در بستر خواب مینشیند و میگوید؛   چی  ی ی ی ی ی؟   چه غلطی کردی دخترک چشم سفید؟  
نیلیا با کمی منعو منع کردن گفت؛   چیه؟ چیه مادرژون؟  مگه خیال کردی  سیاوش  پسر بود که من باهاش دوست شدم؟  نه.... سیا  که اصلا  انسان نبودش 
مادربزرگ _   دِ  بدتر ررر (دیگه بدتر) 
نیلیا؛  نه، یعنی اون  آدم نبود که ،    اون  دریا  بود
مادربزرگ_   هاسا  بوگوفته بی  او  ریک دانع اونع نام  سیاوش بوِ،  هاسا از  ترس  ایباره  گی اونع نام  داریا  بوهوسته؟ (الان گفته بودی اسمش سیاوش بود،  اما یهو از ترس  اسمش  دریا شد)  
نیلیا_   نه....  مادرژونی  منو  نگاه  کن،  اسم  دریا ،   سیا  بود   ،   تازه بازم  بودند  ،  مهدی بودش   و ترانه    البته  بهش میگفتن  مهتی،  شایدم  مدی  ،    بعد مدی با ترانه همش با هم بودن ،  و یه عروس داشتن .   عروسش هم بندر داشت هم انبار داشت واسه لبه ی نان بود  ،  که یهو آتیش گرفت  ،  من  ترسیده بودم     داشت میسوخت  ،    یهو عروس مهتی  و ترانه  و دختر سیا اینا  رسید کنار بندر که کشتی بود   بعد  پاهاش توی خشکی بود و یهو انباری آتیش گرفت و عروس هم آتیش گرفت   
مادربزرگ با نگاهی غضبناک از بالای عینکش،  اخم های به هم گره خورده اش را پایین میاورد و زول میزند به نیلیا که نیلیا از خجالت و شاید هم  ترس،  سکوت پیشه میکند و مجدد میخوابد و زیر لب زمزمه میکند؛ 
شما بخواب مادربزرگ،  من اینگار باز زیاد هزیان گفتم  که  عصبانی میزنی یهو،   باشه بخوابم بهتره،  دیگه چرت پرت نگم بهترتره،  ولی آخه بخدا سیا و مهدی اینا  آدم نبودن  اونا دریا بودن ،  یکیش بالای سرزمین های آقا عثمان بود  یکیش هم بعد خانه ی تخریب شده ی سوری اینا  که آقا اسد اینا خرابش کردن،  من. مممممم.... 
و بخواب میرود

وی را بقلم  نویسنده  ممنوع قلم و  کاریزماتیک این روزهای کشور  یعنی شهروز براری صیقلانی با اختصار   بروی جلد  "شین براری "  در اکثر کانال های تلگرام و صفحات وبلاگی و خبری فضای مجازی  دست به دست و بازنشر شد. چندین اثر ادبیات داستانی از وی به چاپ رسیده است و سابقه ی همکاری با نشریات معتبری همچون ؛
1_ نشر چشمه _ شعبه  شیراز _ استان فارس_1394/آبان ماه  
2_انتشارات ققنوس_ تهران _ استان تهران _1395/مهر ماه 
3_نشر پوررستگار _رشت_گیلان_دیماه1393_ آذر1397_شهریورماه1398_اردیبهشت1396
4_نشر مرکزی _ کهکیلویه و بويراحمد _استان مرکزی_خرداد ماه1395 
5_نشر کانون شیراز _فرانکفورت _آلمان_دسامبر2017 
6_انشارات آهو _ رامسر _ استان مازندران_بهمن ماه1394 
 7_نشر علی و نشر ارشدان و ناشرین دیگری که با وی همکاری داشته اند.  
_________________________________________

سوابق شغلی  (به انضمام کد پیگیری سوابق تدریس در سازمان آموزش عالی کشور) در زمینه تدریس نویسندگی خلاق و یا سطوح پیشرفته اعم از مکاتب هنری جهان و بویژه فرمآلیسم هنری مکتب روسی توسط وی عبارتند از؛ 
تدریس داستان نویسی در 
    1_  کانون هنری قايم عج(کدپیگیری97088/4329)  
       2_کانون فرهنگی هنری  ثامن الایمه.(97089/4330)
        3_کانون ادبی   طاها (کدپیگیری 8860/0449)
        4_هنرکده سروش(658036/0433جیم)
        5_  دانشکده پردیس امام علی(658037/0784الف) 
         6_  تربیت معلم،  واحد مرکزی گیلان (کدپیگیری 658037/0780)
      7_ کارگاه داستان نویسی شین(کد پیگیری53101/0525) 
       8_ هنرکده  ضیا (کدپیگیری352/08025)
        9_  موسسه فرهنگی هنری خاتم (کدپیگیری80803270/08724) 
        10_  ادبستان شالی شمال (کدپیگیری 3246/0861005) 
   و..........
================================
 مهارت های ویژه ء نویسندگی شهروز براری صیقلانی  ؛ 
ادبیات داستانی بلند 
سبک فرمآلیسم هنری {مکتب روسی}
سوررئالیسم  انتزاعی 
==============================

                               ** نکته **
   وی صاحب سبک ویژه و منحصر بفرد خود در عرصه نویسندگی بوده و پیرو و مقلد هیچ نویسنده ی دیگری نمیباشد،  همین مهم سبب خلق آثار بی بدیل و ساختار شکن توسط نویسنده شده است . او را در چیدمان واژگان و طرح و پیرنگ های بی مانند نمیتوان خلاصه کرد بلکه سطح کیفی آثار او جنبه های بیشتر و.زاویه های پنهان فن نویسندگی را  دربر گرفته و با ساختار شکنی های نو آورانه اش موجب جلب نظر اساتید و منتقدان عرصه نویسندگی گردیده است.. قابل ذکر است که وی منتقدان و مخالفان بسیاری دارد و اما این میان بزرگانی نیز هستند که از مفاخر عرصه هنر نوشتاری و تجسمی فارسی زبان دنیا میباشند و از وی حمایت کرده و او را تحسین برانگیز ترین پدیده ادبیات داستانی بلند فارسی در این دهه لقب داده اند
بطور مثال :  
نقل از دوفصلنامه ادبی و هنری ویرگول،  شماره ی دوم،  نیم سال اول 1398    صفحه 27   ستون اصلی _خط سوم _پاراگراف دوم ؛ 
   شین براری با نام حقیقی شهروز براری صیقلانی   زاده ۱۳۶۶ یلدای  " در شمال ایران و  کلانشهر رشت در استان گیلان   است که تحصیلات دانشگاهی وی ارتباطی با نویسندگی ندارد۱۳۹۹/۰۵/۱۹۰۵:۳۴
ZzzzzzzzzzzzzzzzzzzzzzzzzzZzzzzzzzzzzzzzzzzzzzzzzzzzZzzzzzzzzzzzzzzzzzzzzzzzzz
جستار های وابسته 
مقاله در  کتابناک  
با کلی صرف وقت و هزینه موفق شدم شماره تماسی  از نویسنده ی مورد نظرمون پیدا کنم، بین منو آقای جلالی  اختلاف نظر بود که کدام یک از ما دو نفر با طرف مقابل تلفنی صحبت کنه و وقت مصاحبه بگیره،  آقای جلالی که سردبیر دوفصلنامه ویرگول هست اصرار داشت که من تماس بگیرم چون میگفت لحن زنانه ی من احتمال ضریب موافقت اون رو بالا میبره از طرفی هم من  واقعا آمادگی و اعتماد به نفسم نصف شده بود ،  چون تازه تونستم یک جلد از کتاب نایابش رو بواسطه ی یه سایت فروش اثار ادبی کمیاب با ده برابر قیمت پشت جلد کتاب،  خریداری کنم،    تازه کتابش هم دست اول و نو نیست ،  اما با خواندن  صفحات آغازین تا صفحه 49  بعبارتی اولین اپیزود از کتاب داستان بلندش فهمیدم ماجرا خیلی خاص و پر فراز و نشیب خواهد بود،  و  صد در صد  خالق چنین اثری  چیزی در چنته دارد و همچنین  حرفهایی بسیاری برای گفتن.  بقول استاد  شهسواری  که  در نقد این اثر فرموده بود  ؛  نیلیای شهر خیس،  به هیچ وجه اثر ادبی محسوب نمیشود  و  نویسنده اش با هدفی غیر از خلق اثری ادبی  دست به قلم برده و تمام توانش را برای رساندن پیغامی  بی صدا ونامحسوس در قالب ادبیات داستانی و نگارش داستانی ساده بکار  گرفته.  این اثر در حد رفع نیاز،  و فاکتورهای  درون مایه محتوا و پیرنگ بخودی خود زیبا،  جذاب و خوشخوان است اما در رده ی اثری ادبی و برجسته قرار ندارد که هیچ  حتی  بسادگی میتوان دریافت که شین براری  با حوصلگی و بی آنکه عشقی به آن خرج کرده باشد  آنرا خلق نموده  و در سبک شناسی اثار فرمالیسم هنری مکتب روسی ، شین بگونه ای متضاد و قرینه ی چنین اثری ظاهر گشته و  در پرداخت شخصیت،   ساختار شکنی در عناصر پیرنگ فرعی و  بکارگیری تکنیک های بدیع و خاص منحصر بفرد خود ،  تا سرحد کمال کوشیده و براستی که مزد خلاقیت و توانایی خود را گرفته((اثاری همچون  پستوی شهر خیس.  رویادوز،  پسرک غزلفروش، دخترک غم به دوش،  حاشیه سردتر است!،  آقای فاق بلند، قصه های محله ی ضرب، شهر آجری، دوشیزه ی هرزه ی پیر_ظاهر گربه_باطن شیر،   و چشمان بددهان)) 
و در قیاس با این اثار بی بدیل و ناب ،  اثر نیلیا  بچشم نخواهد آمد و  تنها از آن به عنوان یک اثر  خوشخوان و جذاب که مخاطب را میخکوب به سیر پیوستگی اش میکند،  نام برد ،  و از رسته اثار عامه پسند بشمار می اید.  این داستان بلند  از لحاظ محتوایی و ایده و طرح  قوی است و هیچ ممنوعیت زا نخواهد بود  مگر در اپیزود پایانی و صفحه 327   و پاراگراف ملقب به کابوس نیلیا.  که نقل کابوس تشابهاتی با حوادث دهه های هفتاد و قتل های زنجیره ای  و قتل نویسندگان وطن توسط عوامل خودسر درون سیستم ا،ط،ل،ا،ع،ا،ت، داشته و از دشنه ی آلوده به خون هفتاد و هفت نویسنده و یک نهال در بم اشاره دارد،  و نهال را تعبیری از فرزند چهار ساله ی شاعر به قتل رسیده ای قلمداد نمودند که نیمه شب  درب منزل را بروی مهمانان مانده در راه و اسیر غربت  باز کرده بود و از آنان نیز پذیرایی کرده و بیخبر از حکم شام آخر خود،  به همراه پدر شاعر و کرمانی وطن  به قتل و سلاخی شده بودند.   این حد از شجاعت در بکارگیری استعاره و کنایه از هفتاد و هفت کاج و سرو بلند که قلم به دست در نیمه شب خزان  بروی بطن و تن  مه آلود باغ ابریشم بافی شعر میسرودند و توسط سایه ی سیاه پوش و قهقهه زن یک به یک به زنجیر  کشانده و سپس در شب دشنه های  ناغریب،  به قتل میرسند در اثری انتزاعی  بی شباهت به خودزني و  زیاده روی در سرخ زبانی نیست. و عاقبتش نیز سری سبز بود که میرفت برباد  . از بخت بد و یا بلکه خوش نویسنده   چنین کنایه ای را از بابت استحطار و  لاپوشانی  ماهرانه ی نویسنده  در ممیزی پیش از چاپ و پس از آن  کسی در نیافت  و  این اثر براحتی و با اصلاحیه جزیی  مجوز چاپ و نشر و کد فیپا و مجوز شابک گرفت و افسوس که در تیراژ بسیار پایین و سه رقمی  به چاپ و نشر ارشدان در میدان انقلاب تهران  راهی ویترین کتابفروشی های سراسر کشور شد  و با استقبال خوبی مواجه گردید،  و با توجه به  توقیف زودهنگامش   باز هیچ نسخه ای  در  مراکز عرضه کتاب برای  جلب باقی نمانده و تنها پنج نسخه ی نگهداری شده در انتشارات مربوطه  برای عرضه در نمایشگاه کتاب بود که  جمع آوری و بایکوت فیزیکال برویش انجام پذیرفت.  اکنون نیز دلیل قیمت بالای فروش این اثر در بازار سیاه  کتاب فروشی های  حاشیه خیابان انقلاب،  کم بودن تیراژ چاپ و نشر اولیه آن است که سبب کمیاب بودنش شده. اما مهم ترین نکته ی این کتاب که ناگفته ماند   گنجاندن جملاتی بی مقدمه و ارتباط با سیر روند داستان است که توسط کاراکتر جذاب نیلیا  بی اختیار به زبان اورده میشود ، بگونه ای که هیچ خط مرتبطی به جریان و مسیر داستان در آن دیده نمیشود،  اما این جملات بی نظم و گاهن دارای غلط املایی عمدی و  غلط دستوری آگاهانه،  با حوادث سالهای اخیر  ارتباط غیر قابل انکاری داشته  و  به نوعی پیشگویی های  نوستراداموس را  برای مخاطب یادآور میشود ،    جملات نامفهومی که تنها به لطف گذر زمان و وقوع حوادث  یک به یک اشکار    میشوند و اکثرا نیز تا هم اکنون از تراژدی های غم انگیز  بوده اند و یک یا دو مورد آن نیز  حوادث معمول و خوش  بشمار میرفته،   قابل ذکر است  برخی از این موارد به هیچ وجه دارای ارزش خبری ویژه ای در سطح کلان نمی باشند اما رویدادی که اکثریت از آن آگاه خواهند بود را  چندین سال پیش از وقوع مکتوب و نشر نمودن  کاری بس شگفت انگیز و  ماورایی  قلمداد خواهد شد که این مباحث از تخصص بنده  خارج است و تمایلی به اظهار نظر پیرامون مباحث خارج از حوزه ی ادبیات داستانی نداشته و ندارم  و در نهایت امر به یک جمع بندی نهایی خواهیم رسید که  شین براری برای انتشار بیست و یک جمله ی  نامفهومی که در گذر زمان یک به یک مفهوم و معنا میگیرند  ناچار به گنجاندن آنان در قالب  نصیان گویی های یک  کاراکتر  روان پریش شد و اثر نیلیا صرفا جهت  انتشار  این  پیشگویی ها  خلق شد  و ناچار  کیفیت و کمیت اثر را آنچنان بالا برد تا بتواند  همگان را مجاب کند به نیت خواندن اثر ادبیات داستانی از نوع داستان بلند  اقدام به خرید آن کنند  و همچون من در ابتدا هیچ دلیلی برای  نگارش جملات بی ارتباط و خارج از بحث لابه لای  جریان داستان نیابند  و  فقط از کنارشان بگذرند تا با گذر زمان  ماه از پشت هاله ی ابری  از جنس ابهام  بیرون بیاید و  حقیقت اشکار گردد))

پس من دریافتم ،  با یه نویسنده ی عجیب غریب از جنس وحشت انگیز سرو کار داریم ،  نه اینکه محتواش وحشتناک و یا ژانر ترسناک بوده باشه!  نه...  بخاطر جملات بظاهر ساده ی یکی از شخصیت های داستانش  که  از قضا  کاراکتر معصوم و اصلی اثر داستانی رو برعهده داره.   اون کاراکتر  یه دختر معصوم و نوجوان و مهربونه که با تناقضاتی در روند زندگیش برخورد میکنه و دنبال پاسخ واسه پرسش های ساده ای هست که هیچکی حاضر به پاسخگویی نیست  از طرفی اصلا کسی رو نداره  و فقط یه مادربزرگ سنتی داره که کم حرفه.  خب لابد الان دارید میپرسید اینا کجاش وحشت انگیزه؟!   الان دلیلش رو شرح میدم،   طی داستان و روند سیر پیوستگی اش  جملاتی بی ارتباط با ماجرا  بی مقدمه از  جانب دختربچه  گفته میشه.   که حتی خودشم دلیل گفتن این چرت و پرت ها رو نمیدونه،   اما این جملات بی مقدمه و بی ربط به داستان ،  در سال 1395 توسط نویسنده ی اثر نوشته شده و کتاب با تیراژ محدود و  زیر سیصد جلد بصورت هزینه شخصی با پرداخت هزینه توسط شخص مولف و نویسنده یعنی شین براری  و از طریق  انتشارات ارشدان  و کمک دکتر شهاب و  جناب بیگی به چاپ رسیده.  اما تک تک اون جملات  خاص  در سالهای بعد به وقوع پیوسته.      اسم اثر نیلیا هست که بعد از مدتی توقیف و مجوز چاپ مجدد آن باطل گشت   چون  در قسمتی از اثر   شخصیت اصلی با نام نیلیا   کابوس وحشتانکی رو نقل میکنه که ان روایت  به تعبیری  استعاره از قتل های زنجیره ای زمان ریاست جمهوری آقای خاتمی بوده  .   گویا شین شیطنت کرده و خواسته بوده به این طریق اعتراضش رو در قبال قتل  هفتاد و هشت نویسنده وطن در سال 77 اعلام کرده باشه و این امر از چشم تیزبین و تیغ دو لبه ی تیز ممیزی پیش از چاپ دور مانده بود  چون هیچ اشاره ای بطور مستقیم نمیکنه  بلکه نقل کابوس  سایه ای پلید رو  در باغ   شرح میداد که شبانه هفتاد درخت سرو و چند نهال رو  با زنجیر میبست و با دشنه به قتل میرسوند    و از شاخه ی هر درخت  یک قلم به متن سطح باغ می افتاد  و بجای خون،  شعر بر سنگفرش سرد باغ میچکید  که بعدشم یه باغبون خندان میاد و سایه ی خودسر  و پلید متواری میشه ،    و نیلیا از خواب بیدار میشه و میره توی باغ تا قلم های شکسته شده و افتاده بر زمین را برداره که میفهمه همش یه کابوس بوده،  وبس.   این قسمت از اثر نیلیا    تنها به یک پاراگراف  محدود میشد    اثری که از نوع ادبیات داستانی بلند هست و 380 صفحه تشکیل شده.    برسیم به دلیل  وحشت انگیز بودن این اثر بعد از گذشت چند سال،    با گذشت زمان،  حوادثی بوقوع پیوست که تماما با  جملات بظاهر  بی ربط و  فی البداعه  ی  نوشته شده در داستان مطابقت کامل داشت   و   شباهت ها  به کلیات ختم نمیشه  و حتی  جزیی ترین  موارد  حواشی آن واقعه در متن ذکر شده ،   و دامنه ی این پیشگویی ها محدود به زمان و مکان خاصی نیست و  در دنیا و ایران و حتی شهر مورد نظری که درون اثر تمام ماجرا در سطح آن جریان دارد  ذکر شده. 
و نکته ی غم انگیزش آن است که تاکنون بیست و یک جمله ی بی ربط ابتدایی در اثر به حقیقت مبدل گشته  و  در سیر داستان  نیلیا جمعا شصت و شش جمله ی بی سر و ته و مبهم بیان میکند  که حتی درون داستان نیز هیچ یک از اطرافیانش معنا و مفهومی برای این جملات ناگهانی و بی ربط نمیابند و نیلیا را محکوم به دیوانگی کرده و او را به تیمارستان روانه میکنند،  
شاید کنجکاو باشید که این جملات چیستند  ،  من برای درک بهتر ماجرا  چند نمونه ی ساده اش را برایتان ذکر مثال می آورم ،   
""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""''"""""""""""""""""""""""""""""'''"
مورد اول 
صفحه 06   خط سوم از پاراگراف دوم      
نیلیا لحظاتی را مات و مبهوت به باغ خیره مانده و از پنجره ای با شیشه ی شکسته  به افکاری ناشناخته  زول زده که  بی مقدمه و بی اختیار  میگوید؛          ""آقامون  ترموستات داره،  خرابه،  میره بیمارستان نوبتی  تعمیرش کنن،  حوصله اش در میره،  میگیره تلویزیون نیگاه کنه  که حرفای اون زنیکه ی بی حجاب رو میشنوه""... 
مادربزرگش میگوید؛ باز چی داری با خودت چرت و پرت بلغور میکنی دختر جون؟ آقا دیگه کیه؟ ترموستات چیه؟ بیمارستان مگه میکانیکیه که تعمیر کنن.؟   پس کی قراره عقل بگیری تو دختر جون؟ 
نیلیا بند افکارش پاره میشود و  دانه های تسبیح مادربزرگ بروی فرش  پخش میشودو.... }
''''''''''''''''''''''''''''""""""""""""'''''''"""'""""''''"""'"''''"""""""""""""'""""''""""'"'''"""''""""""""
//تعبیر این قسمت،  یکسال پس از چاپ و یک سال و نیم پس از مجوز و دو سال پس از نوشته شدن  را میتوانید در جراحی آقای سید علی خامنه ولی فقیه و رهبر مسلمین جهان  در بیمارستانی دولتی و بیماری پروستات  دریافت . و آن زمانی که در مصاحبه با خبرنگار واحد مرکزی خبر،   گفته بودند ؛  در زمان بستری بودنشان   به صحبتهای این زنیکه (سخنگوی وزارت خارجه ی آمریکا)  را گوش میدادم..  //###############-#########
مورد دوم  
صفحه  09  خط آخر از پاراگراف اول 
نیلیا  پس از به هوش آمدن،  خود را انتهای باغ یافت  و سراسیمه به سمت ساختمان نیمه متروکه ی کارخانه ی مخروبه ابریشم بافی  شتافت  و به ضلع سوم اتاق فرسوده و تاریک پناه برده و تکیه به دیوار نمور اتاق زد ،  چشمانش سنگین شد و دلش خواب رفت   و طبق معمول در خوابی آشفته  بی اختیار لب به سخن گشود و گفت ؛  
اقایی ریش و سبیل هاش رو خونه جا گذاشته،   پسته داره میخنده هار هار،   ماشین آهنی داره  شیشه هاش کثیفه دود گرفته  داخلش معلوم نیست ،  ارابه آهنی گنده  سفید رنگه  میره پیش حوضچه بزرگ،   موج نداره   دوربین داره روی دیواراش خاموش میشه،    دو تا آقا هیکلی دارن زورکی آب نبات قندی میچپونن توی حلقش.  و  با کت و شلوار سیاه  خیس ،  سر مدرس رو زیر آب کردن،  امیر کبیر حموم نباید میکرد،   استخر همون حوض بزرگه ،  واسه فرح  بودش حوضچه.   آقاهه از درب پشتی بیمارخونه  یواشکی میره ،  اب نبات هنوز داره دهنش،  همه با پسته ها میخندن  به  آدمهایی ک باور کردن    مرگ باغبون درختای پسته رو      باغبون با ارابه آهنی پرواز میکنه  میره    نزدیک دریا   بالای کوه   روی سقف خونه ی خوشل،  (خوشگل)    
_____________________________________________
تعبیر ؛   تنها کوه نزدیک دریا  که جناب آقای مرحوم هاشمی بهرمانی رفسنجانی  در فراز آن ویلا دارد ،  مربوط به  رامسر میشود  و تنها مسیر رسیدن به آن  استفاده از بالگرد است   و باند فرود آن بر سقف آن ملک  قرار گرفته است.   ماباقی تفسیر هایش را صلاح بر ذکر نمودن نمیدانم چون  ممکن است به مصداق  اشاعه و ترویج  تىوری توطىه  پنداشته شود _________________________________________
مثال سوم صفحه 12   سطر  سوم  ؛ 
 پس از کمی پرت و پلا گفتن و  حرفهای بی سرو ته  تشنج کرد پس از دقایقی که به حال طبیعی بازگشت  با حالتی که انگار هیچ اتفاقی رخ نداده  روی به مادربزرگش پرسید؛ 
مادرژون  من الان داشتم چی میگفتم؟ یادم نمیاد چی شد که شما داری باز  آب میپاشی روی صورتم و سر من روی پات گذاشتی و  قر قر میزنی!؟    یادم اومد   فکر کنم  بازم  توی زمان مکان قاطی افتاده بودم،   چون  اینجا بودم ولی اونجا بودم 
مادربزرگ زیر لب صلوات میدهد  و میگوید؛   مگه میشه؟    چی چی  میگی اخه  نیلیا؟ 
نیلیا با چشمان درشتش و نگاهی منبسط خیره به پنجره ی شکسته ی اتاق ماند و حالتی خیره به نقطه ای نامعلوم زول  زده  و  گفت؛  
اونجا  که  پر از  لباس فروشی بود   و  همش مغازه ها  روی  سقف  هم  بالا میرفتن  .  همونی که یه خونه ی قد بلنده . 
مادربزرگ با تعجب تکرار کرد؛  خانه ی قد بلند؟  مگه دارییییم؟  
اره  باور کن بلند تر از  اندازه ده تا  درخت  کاج  بود و دود  میکرد   و  مردم  رهگذرا  همه مجسمه شده بودن و بهش نگاه میکردن    یه  ردیف صف  جلو  آقایان  لباسای  قرمزی  رنگی  و   گشاد  گشاد   تن داشتن .   و داشتن با شیلنگ آب میدادن     که یهو همش ریخت پایین،  کلاه آهنی  مد بودش و میزد توی سرش  گریه میزد همش. (گریه میکرد همش) 
مادربزرگ؛ اخه دخترجون چیزی رو بلد نیستی باید بپرسی از من  تا بهت یاد بدم   ،  خانه ی قد بلند دیگه چه کوفتی هست؟  باید بگی آپارتمان   ساختمان   عمارت  پاساژ   مجتمع    
در ضمن مگه خول بودن که به مجتمع با شلنگ آب میدادن؟   بعدشم در ثانی ،  هیچ وقت هیچ کجای دنیا توی گرمای تابستون،  کلاه آهنی مد نمیشه.   فقط  سرباز ها توی جنگ کلاهخود  آهنی دارن و آتش،نشانا.  تو هم کمتر از این چرت و پرتا بلغور کن  ،  یعنی چه که میگی  توی زمان و مکان قاطی افتاده بودی؟ این خیالبافی ها واسه دیوانه هاست  ، عقل بگیر دخترجون.    لابد  بازم گرمازده شدی و خیالاتی شدی  چیزی نیست  دخترجون..   . 
نیلیا؛  اخه چرا ازش دود می اومد بیرون  مادرژون؟!....    
مادربزرگ؛  دود؟  کجا می اومد بیرون؟ 
نیلیا؛ از همون خونه درازه که شما بهش میگی ؛  اپاردبان،   سازه تمان،   عبادت، ماساژ  مجرتمه    (آپارتمان، ساختمان،عمارت،پاساژ،مجتمع)
؛__؛___؛___؛____؛__؛__؛__؛__؛__؛__؛__؛__؛__؛___؛___؛_
تعبیر ؛   
آتش سوزی  عمدی  در پاساژ البسکو و پوشاک  پردیس تهرآن   که  سبب  فروریختن ساختمان پاساژ   و  مرگ و شهادت  ماموران آتش نشانی و اطفای حریق گشت.  
______________________________________________
مورد چهارم   صقحه  21  خط چهارم از اثر داستان بلند نیلیا   از شهروز براری صیقلانی    شین براری 
              نیلیا پایش را درون حوضچه ی کوچک چشمه نموده و از خنکای آب چشمه   دلش ارام میگیرد و  بی اختیار میگوید:   
            غذای ارابه آهنی  گران شدش  همه توی خیابون  وسط خزون،  تیر مرداد میخورن    آشوب آتیش،  خاموش میشه تا   آقای بنفشه دست توی جیب میکنه  پولاش را با  آدما  تقسیم  میکنه...
______________________________-________________
تعبیر ؛   اشاره به گران شدن قیمت بنزین  و  کنایه به  واریز شدن  کمک های معیشتی  و حق گران شدن سوخت  به شهروندان .    شاید هم  منظور از آقا بنفشه ،  رنگ  تبلیغاتی  طیف دکتر حسن فریدون روحانی  بوده است.  و از  وسط خزان،  تیر مرداد میخورن ،   این باشد که تیر میخورند و میمیرند . زیرا تیر و مرداد در تابستان است    و....
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
صفحه 21  خط هشتم   
نیلیا بی اختیار در خواب شروع به گفتن هزیان کرد و گفت؛ 
خب مگه سرزمین توران،  خانه ی  شمسی خانمه که چهل تا تیکه داشته باشه و هر طرفش یه اتاق ایوان افتاده باشه و هروقت شمسی کوره به مشکل مادی برخورد میکنه  یه تیکه اش رو رهن و اجاره بده به یه غربتی واسه  یکی دوسال تا ازش پول رهن بگیره و مشکلش رو حل کنه؟  واقعا که ماشالله به این باغبون نمونه  که  توران رو تور تور  کرده  از بس با چنگ  بهش زخمه زده و گفته مرگ بر  جزیره ی بزرگ،  مرگ بر  اسماعیل اینا   ، مرگ بر ابراهیم اینا   ،  مرگ به  اینو  مرگ بر اون ،    اخه مشت کریم تو اگه باغبون رو چشم بسته از توی شانسی و لاتری در میاوردی  بهتر از این باغبون بی دست و پا نبود که الان اومدی با  جمع کردن  رای  اهالی باغ  انتخاب کردی!؟   ولی بزار کتری جوش بیاد  تا آتشفشان بشم و  پنجره ها رو بخار یگیره  و پرده های احترام ضفاف بشه  تا بهت بگم که  همه ی استکان های چای رو لبریز چای ریختی  و داری  منت میکنی تا یکی ازت چای بخره؟!    واقعا که...   دیدی همین ادمای جزیره و اسماعیل و ابراهیم اینا با آقا موسی همه مشتری ها رو ترسوندن  تا
آیا  چنین  الهامات و جملات خالی از نظم و قواعد دستوری  و  نزدیکی مفاهیم تعبیر شده از آنان با حوادث رویداده  تنها یک  تصادف است؟  خب  از هر کس پرسش گردد  که غذای ارابه آهنی چیست  خواهد گفت  بنزین . زیرا.۱۳۹۹/۰۵/۱۹.۰۵:۳۶.
ZzzzzzzzzzzzzzzzzzzzzzzzzzZzzzzzzzzzzzzzzzzzzzzzzzzz

نظرات (۴)

ماهی گلی دات کام 12:32" 2020/07/23
___________________________________________
. من شنفتم ماجرایش رو . عجیبه
چی عجیبه؟ خب لابد دلیلی داره و خب هیچ نکته ی اعجاز انگیزی نداره ، و فقط به هوش و زیرکی نیاز داره و مهم تر از همه، به نگاهه جامع جهان بینانه و تجربه ی زیستی بالا . تا براحتی بشه گوش،به نجوای خاموش درون سپرد و الهامات گرفت.... همین .
  • مژگان احمدی موقری
  • خب معلومه ک شین فردی زیرک و باهوشه . اما این به تنهایی کافی نیست ایشان لابد یه موکلی داشته
  • شهربانو واثق
  • بنده کتابش را دارم. متن شما با متن کتاب تفاوت های کمی دارد. دقت نمایید. زیرا زیبایی کار نویسنده قربانی بی دقتی ها میشود

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی