رمان موبایل

رمان اینترنتی رمان مجازی _رمان عاشقانه_آموزش نویسندگی_ خاطرات_ رمان جدید_

رمان موبایل

رمان اینترنتی رمان مجازی _رمان عاشقانه_آموزش نویسندگی_ خاطرات_ رمان جدید_

رمان موبایل

اکثر مطالب رو از آرشیو های فن پیج نویسندگانی مثل شین براری، احمد آرام ، ققنوس خاکستری و احمد محمود بازنشر میکنم. زحمت اصلی را بنده متحمل شدم که از آرشیو شلوغش تعدادی از آنها رو سرقت ادبی کردم و اینجا منتشر کردم. خخخ شوخی بودشااا

آخرین نظرات
  • 24 September 23، 19:13 - محدثه پیراسته فر
    عالی

جملات و پاراگراف ها ی بهتر      شین براری و چاپ کتابی جدید از نشر چشمه        

شهروزبراری صیقلانی و سیمین بهبهانی و جلیل غدیری و داوود افزوده و سمیرا پایبندی اصل و حسین منزوی و..   نویسنده اکثر جملات اثار زیر هستند اما چند تا اثر از دیگران هم داخلش پیدا میشه.     سلیقه ی من بود چون زیاد کتاب میخونم   و اکثرا از ژانر مخاطب خاص شین براری خوشم میاد   چون حرفهاش به درون روحم رخنه میکنه  و  انگار روح خودم داره برام داستان رو روایت میکنه 
 _______________Simin___Behbahani____________
زیادی خوب بودن، خوب نیست

زیادی که خوب باشی دیده نمیشوی

میشوی مثل شیشه ای تمیز

کسی شیشه تمیز را نمی‌بیند

و همه به جای شیشه، منظره بیرون را نگاه میکنند

(سیمین بهبهانی)

 _____________Simin______Behbahani___________
. عیب زندگی اینه که هرچی بیشتر می‌گذره

دایره کسانی که میشه بهشون اعتماد کرد کوچیکتر میشه . 

سمیرا پایبندی اصل  

__________Samira________paybandi____________

یاد بگیرید محکم بودن را

قوی بودن را، کوه و سنگ بودن را

لازمتان میشود برای وقت هایی که آدم های زندگیتان، دستشان میرود روی نقطه ضعفتان و دلتان را بند میکنند به نبودنشان

یاد بگیرید که هیچ جای زندگی جواب محبت هایتان چیزی نمیشود که شما میخواهید

از من به شما نصیحت؛ قوی بودن را یاد بگیرید برای تمام روزهایی که قرار است تنتان بلرزد از آدم هایی که قلبتان را میلرزانند

حسین منزوی 

.__________Hoseyn__________Monzavi__________

دردِ نی که می‌نویسند را جد‌ی‌تر بگیرید

از بیکاری نمی‌نویسند

ن برعکسِ مردها کارهای زیادی برای بیکاری‌هایشان دارند

لاک می‌زنند

گیسو می‌بافند

مستانه می‌رقصند

اما زنی که می‌نویسد، جای تامل دارد

(سارا اسدی)

_______________ _________________________ ________________

درخت ها می میرند

عده ای عصا میشوند دستی را میگیرند

عده ای تبر میشوند بر نسل خویش

عده ای چوب کبریت میشوند برای سوزاندن تبار خویش

و عده ای تخته سیاه میشوند برای تعلیم اندیشه ها

جلیل غدیری اثر. سرزمین سبز ، دیباچه . خط آخر 

___________Jalil______ghadiri__________________

. که عقل تونست جلوى احساستو بگیرِه یعنى دل دیگه خَستَس!

_______________shahrooz______Brary___________

اینجا عشق را فروختند با پولش نردبانی بلندتر خریدند

رفتند به آسمان تا خدا را ملاقات کنند

غافل از اینکه خدا” دیشب مهمان چشمان کودکی بود که گرسنه خوابید

___________Davood_________afzodeh___________

دلنویس خیس. نشر منثور مجد. بقلم شین براری. صفحه 244، خط هفتم

. سعید به یکی از دخترای کلاس داشت میگفت ؛ . آرزو می‌کنم که تو جیبِ لباست پول پیدا بشه یا یک موزیک که مدت‌ها دنبالشی” و هیچ نشونه ای ازش نداری رو یهو یک جا پیدا کنی ، و یا وقتی که دارن ازت تعریف می‌کنند یهو از اونجا رد بشی

اینا شاید کوچیک باشه اما حالتو خوب می‌کنه

. ، سعید رفت و سر جاش نشست و چنان نعره ای کشید از درد که هیچ پونسی روی هیچ صندلی ای .قادر به شکستن رکوردش نبود . 

دختره خندید ، دیدی چه ساده تونستم حالش رو خوب کنم !.  

____________Shahrooz_________Barary_________
رمان مرد فروپاشیده. از نشر آبرنگ ،بقلم شهروز براری صیقلانی ،صفحه 126خط اخر پاراگراف اول . 

مرد بغل نمیخواد ، مرد یکیو میخواد که بغل بخواد
______________shahrooz____barary_____________

  اثر نیلیا صفحه 375 نشر پوررستگار گیلان . بقلم شین براری 

    ، نیلیا گفت ؛ اَفسرده ها بیمار نیستن فقط دنیارو بیشتر از بقیه فهمیدن

._______________shin____brari__________________

اثر مریم السادات. بقلم شین براری ، 320صفحه ی پاراگراف اول . 
خانم مظلومی گفت؛ .زِندگی بِهم یاد داد همیشه منتظرِ غیر منتظره ها باشم سطل و جاروب رو برداشت و رفت اون دست خیابون ، که صدای جیغ ترمز ماشین سکوت رو شکست . یعنی واقعا داشت شعار میداد برام؟ پس چرا منتظر غیر منتظره ها نبود و تصادف مهیبی کرد!? خب از فردا منتظر یه خدمتکار جدید توی قسمت خدمات و نظافت تیمارستان باشم بد نیست؟ 

شایدم که با دست و پای گچ گرفته بشکل مومیایی بیاد سر کار !? خب اینجا ایرانه ، هیچی وحید نیست . وحید اسم پسر بود یاکه بعید ؟! جفتش دو تاست . 

_________________shin______brari_______________

اثر نیلیا صفحه 264 پاراگراف دوم. ، 

آمنه گفت؛ نیلیا جون از بس رویا بافتی که تو رو با ننه قمرانی هم اتاق کردن ، چطور نفهمیدی تا حالا !. اون با هشتاد سال سن مشغول کاموا بافی ، تو هم با شانزده سال سن مشغپل رویا بافی خخخ. اما از من بهت نصیحت. که توی زندگیت دنبال مردی نباش که موهاتو ببافه

بلکه مردی رو بخواه که بتونی خوب و بدونِ ترس باهاش رویا ببافی

مردی که بلد باشه دنیات رو رنگی کنه ، نه اینکه با دروغاش تو رو رنگت کنه ! نیلیا که محو جملات آمنه شده بود ، بسختی آب دهانش را قورت داد و با چشمانی گرد و منبسط پرسید؛ شما خیلی توی عمرت شوهر کردی؟ مثلا چندبار؟ 

آمنه از بالای عینک و با اخم نیم نگاهی کرد و گفت؛ من اینا رو توی مجله خوندم ، حتما ک نباید تجربه کنیم ، گاه میتونیم از مجله بخونیمش یاد بگیریم .نیلیا که توی ذوقش خورده بود گفت؛ شاید از بس مجله خوندی که الان اینجایی ، اگه سالم بودی که نمی اوردنت دیوانه خانه! من اگه میبینی اینجام قراره زود مرخص بشم ، ولی تو باید اینجا بمونی . 

آمنه از روی تخت ننه قمرانی بلند شد و با غضب دمپایی هایش را پا کرد تا به تا و مجله و خودکارش را برداشت و زیر چارچوب درب یک مکثی نمود برگشت و به نیلیا گفت؛ ، اصلا میدونی چیه؟ از قدیم گفتن کبوتر با کبوتر ، قاز با قاز ، منی که عقابم ،چرا دارم با تویی که گنجشکی پرواز میکنم؟ تو حتی سوات (سواد) خوندن نویشتن نداری ایششششش 

نیلیا از ننه قمرانی پرسید؛ این منظورش از قاز با قاز ، همون باز با باز بود ننه قمرانی جون؟ ولی ننه قمرانی بر سرعت بافتن شال کامواییش افزود و با میل کاموای کج خود یکی از روی ، یکی از زیر ،یکی را ول میداد و پیش میرفت. 

________________shin____brary________________

.پسرک رودخانه ی زر ، اثر داستان بلند نشر علی. شین براری. صفحه 174. خط پنجم  

اقای اسدی به داوود نگاه کرد و گفت؛ نکته ی اول اینکه از این به بعد به همه بگو تو رو دیوید صدا کنن . نکته سوم اینکه با زندگی نساز

زندگی رو بساز

نکته ی دوم رو اخر گفتم چون مهمه تره ، اینکه ، .حواست به آدم های دور و برت باشه . آخر شدن تو جمع چندتا قهرمان بهتر از اول شدن تو جمع چندتا احمقه

._____________shahrooz___brary_______________

اثر رودخانه ی زر ، محله ی ضرب ، نشر منثور مجد ، شهروزبراری . اپیزود سوم ، صفحه 285 پاراگراف دوم   

_ با صدای آژیر آسانسور از عمق خواب به بیداری پرت میشم ،

صدای آژیر آسانسور و ضربات محکم به دربش نشان دهنده ی گیر کردن خانم عمودی همون همسایه ی بی سایه و لاغر اندام واحد 13 در آسانسور ساختمانه . با خودم فکر کردم و گفتم ؛ 

روزگار عجیبی‌ست . وآدمها وقتی میخواهند به تو نزدیک شوند، دروغ میگویند ، وقتی میخواهند بروند، راست میگویند و هرگز به یاد نمی‌آورند که تمام بودنشان همان دروغ اولی بود که به رویشان نیاوردی. خدایا تو کیو داری که اینقدر آرومی؟ .حواست باشه به کی میگی رفیق ،من حاضرم ۲ تا ۵۰ تومنی داشته باشم تا ۱۰۰ تا ۱ تومنی . از آخرین باری که خوب بودم هنوز خستم . یاکریم پشت پنجره اتاقم نشسته و به تفاوتش با گنجشک فکر میکنم ، چون یاکریم 

نزدیکش که میشن تا احساس خطر نکنه پرواز نمیکنه خِنگ نیست، مهربونه . فکر میکنه همه مثل خودشن و قصد ندارن بهش آسیب بزن .

کاش یکی به دیگران میگفت ؛ ، یاکریمای زندگیتونو اذیت نکنید چون خنگ نیستن، مهربونن. 

در همین لحظات آنسوی شهر ،دخترک کتانی پوش با کیف مدرسه درون اتوبوس به فکر فرو رفته که مداد سفید در مداد رنگی چه کاربردی دارد؟ و در پاسخی احساسی و متناسب با احساسات دختری نوجوان ، با خودش میگوید ؛ مداد سفید به جرم پاکی و شفافی و منزه بودنش همیشه تنهاست و هیچکی سراغش نمیره ، دقیقا مثل من، منی که همیشه تنهام و دست نخورده
_________________Shin__brary_________________
درخت پیر انجیل، رفیق تیر چراغ کج چوبی  بود!..
اثری فانتزی از شهروز براری صیقلانی 
صفحه 71   سطر اول    پاراگراف دوم

پفیده اند سیم های برق از پرندگان شهری 
و دو سوی  خیابان محله ی ضرب،  درختان پر نمیزنند. پرندگان بر شاخسارشان سری نمیزنند  و انتهای بن بست خمیده و تنگ خاکی،  درخت پیر انجیل لمیده  غمناک و شاکی.   شاخسارش را بر شانه های کم عرض دیوار انداخته لاتمنشانه و مدعی ست. 
درخت پیر انجیر میگفت به تیر چراغ کج و چوبی که از دست گنجشکها شاکی ست  زیرا انان که در لانه ی نهاده بر اوج دکل های مخابرات بزرگ شده اند  به تن سرد و بی روح زنگارزده ی فولاد و اهن خوی گرفته و رسم بر ان کرده اند که جز بر روی سیم های برق و سطح بلند دکل هیچجای ننشینند.  گنجشکهای این زمانه از شاخسارش می هراسند و هیچ پرستویی لانه ی عشق خود را بر شاخسارش بنا نمیکند.   تنها لانه ی باقی مانده بر شاخسارش سالهاست که خالی مانده و اخرین زوج پرستوهایی که ساکن لانه ی اجدادی شان شده بودند   در چند صباحی که بین مسیر هجرت و سفر سری به لانه زده بودند بی وقفه درگیری لفظی و اختلاف بین شان بوده و حرفی از عشق نمیزدند  و پرستوی ماده تهدید عجیبی مینمود زوج خود را و میگفت به او ؛  یک کیسه ارذن و شاهدانه ی خود را عندالمطالبه نموده و قصد گرفتن وکیلی را دارد  زیرا مهرش را میخواهد ،  و چندی بعد سر و کله ی جوجه کلاغ صد ساله ی شهر پیدا شد با پوشه هایی زیر بال و پر و عینکی ته استکانی به سر.   پرستو چیزهایی را زیر لب و پچ پچ کنان به او میگفت و کلاغ سری به تاسف تکان میداد.    
تیر چراغ کج چوبی و قدیمی پرسید از درخت پیر انجیر ؛   کلاغ مگه وکیله؟  کلاغ خودش روسیاه عالم و ادمه  ،  مگه خبر نداری که هنوز پاش سر سرقت یه قالب صابون و سرقت انگشتر طلای دختر نانوا از سر حوضچه ی اب،  گیره .  کلاغ مگه وکیل میشه؟ 
درخت انجیر گفت؛  چرا نمیشه؟   
تیرچراغ ؛  اخه اونا که جد در جد کارشون،  خبرنگاری و یک کلاغ چهل کلاغ بوده .
انجیر گفت؛   گیره که گیره . پای کی گیر نیست؟  همه یه پرونده ای دارن ک پاشون گیر باشه    حتی خدا هم هنوز پاش توی پرونده ی حاملگی مریم گیره  
تیرچراغ برق با تعجب گفت؛  شوخی نکن؟  کدوم مریم؟    مریم دختر کبری سامورایی رو میگی ک شوهرش راننده کامیون بود؟  یا مریم کولکاپیس که یه شکم زایید بعد تازه براش خواستگار پیدا شد؟ 
دخت؛ عجب خنگی هستی     دارم مامان عیسی رو میگم 
تیرچراغ ؛ عیسی؟  اسی؟ کدوم اسی؟  
درختُ؛    عیسی مسیح دیگه....
__________________پایان___________________

نظرات (۴)

  • دنیا رمانی
  • عالی    مث همیشه  شهروز براری  تک و ناب نویسه 

  • ناشناس
  • وااا    شین براری   چقدر دیوانه ست       میگه به خدا که پای توهم سرپرونده ی حاملگی مریم گیره  فعلا 

    هم خنده ام گرفت  هم  ترسیدم  

  • بابا خفن

    •                     دیوانه؟        عیب پس چیه؟       اصولا عیب میدونید چیه؟   
    •             مثلا ادم به یک نویسنده بگه   دیوانه     یعنی عیب   

       

  • سوفیا آریانژاد
  • خب پای خدا واقعا گیره دیگه
    مگه بد گفتش شین براری؟

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی