یک پاراگراف از
قسمتی از این کتاب که درونش با هزیان های کاراکتر محبوب دخترک نوجوان و معصومی بنام نیلیا مواجه هستیم و از دیدگاه اکثر غریب به یقین مخاطبین این اثر ادبیات داستانی بلند و توقیفی این هزیان ها بطور مخفیانه و زیرکانه توسط نویسنده ممنوع القلم و جوان شمالی کشور در کتاب گنجانده شده. و این کتاب در سال 1395 ثبت رده بندی کتابخانه ملی شده و اتفاقات و حوادث های بسیاری طی سالهای پس از آن رخ داده که بطور شگفت آوری مشابه تعبیر هزیان های یکی از کاراکترهای اصلی این داستان بلند است . نام این اثر پستوی شهر خیس است و اپیزود های آن مانند ؛ نیلیا _ اوهام _ خانه وارثی _ مریم السادات_ شهریار_ مهربانو_ هاجر_ باغ داوود_ پیردختر باغ توسکا و..... میباشند.
توجه توجه **** توجه****
در ماهنامه ادبیات داستانی چوک شماره 133 تازگی مصاحبه آی با شین براری توسط سردبیر مجله الکترونیکی انجام شده بود که نویسنده کاملا منکر پیشگویی ها شد و گفت که همگی تصادفی بوده. و گفت که خیلی عصبانی و غمگینه که برخی میگن اون پاراگراف های ملقب به هزیان های پیش از تشنج نیلیا ، پیشگویی هاش بوده که با زیرکی با این شیوه از سد تیغ تیز سانسور و ممیزی کتاب گذرونده . اون گفت چنین نیست و کاملا تصادفی مصداق پیشگویی از آب در اومده. (اونجای آدم دروغگو...)
متن ؛ صفخه 168 پاراگراف آخر
زمان در دنیای او مفهومش را از دست داده.
چرخ زمان میگشت و گذر ایام از نگاهش بی رنگ و لعاب بود.
نیلیا از خواب برخواست ، و خود را در تیمارستان یافت، موی سرش آشفته بر چهره اش افشان، ژولیده حال و پریشان خاطر بروی تختش نشست، و بی مقدمه گفت ؛ مریم سادات گوشِت با منه؟
مریم السادات ؛ آره، جونه دلم بگو...
نیلیا؛ هُما چیه؟ هُما کیه؟
مریم السادات ؛ هما یه پرنده ست، به جوجه هاش گوشت شکار میده، خودش استخون میخوره
نیلیا؛ چرااا؟ فقیرن مگه؟
مریم السادات؛ مگه آدمن که فقیر و غنی داشته باشن؟
نیلیا با بُغض ؛ پس چرا استخون میخوره
مریم ؛ خب چون ذاتش اینه. از دسته ی پرندگان لاشخوره و یک نوع لاشخوره ریش داره
نیلیا ؛ وااااا جدی میگی؟ هما مگه مرد هستش که ریش داره؟
نیلیا پشت پنجره ی درمانگاه بود و خیره به نقطه ای نامعلوم که حسی غریب وجودش را فرا گرفت، تمام صورتش گُر گرفت و گرمایی فراطبیعی در نوک انگشتانش ایجاد شد و آرام پیش رفت و تمام دستانش را تا بازوانش در نوردید نیلیا نگران و مضطرب گشت ، از روی تخت سفیدش برخواست سرش گیج رفت چشمانش تار دیده ، در باورش این لحظات را در خواب دیده، بی آنکه کسی مخاطبش باشد زیر لب گفت؛ من این ها را خواب دیدم ، اینها میخوان منو دار بزنند جای قبر واسه ی من قار بکنند
مریم السادات که طبق معمول در آیینه کوچک دیواری به خودش خیره بودو ادا اطوار های بچگانه در می اورد ، متوجه ی هزیان های او شد و فالگوش ایستاد تا به حرف های او توجه کند در این حال نیلیا شروع به گفتن حرفهای بی سر و ته خود کرد بی آنکه اختیاری در بیان کردن کلامش داشته باشد کلمات را یکی پس از دیگری میگفت ، او در سراشیبی تشنج افتاده بود و کلمه به کلمه بر سرعت کلامش افزوده میشد او گفت ؛
یه اتفاق عجیبی توی یه جزیره کوچیک افتاد، آدمای چشم بادومی با غذاهای عجیب غریب و خفاشی که عطسه میکرد، گاوی که روزنامه میخوندش و مورچه خواری که کلاس فلوت نوازی میرفت، آدما عطسه کردن ، نفس هاشون ازشون قهر کرد، هوا کم آوردن و نتونستن صبح بیدار بشن. یه چیز سیاه و پلید متولذ شد و مث روح شیطان پیغام آور مرگ و زجر و درماندگی بود، روح سیاه بدون بلیط سوار ارابه ی آهنی شد، ارابه بال داشت پرواز داشت ناخدا داشت هیچکی ندیده بودش، اون اومد توی سرزمین های دور و از ارابه آهنی پیاده شد ، همه باخبر شدن روح شیطان اومده به سرزمین شون ولی هیچ کس اونو نمیدید ، فقط آدما توی خونه هاشون قایم شدند اما باز خیلیا دچار میشدن و هرچی آدمای بیشتری مبتلا میشد ، روح پلید قوی تر میشد ، روح پلید از سرکه میترسید از بیمارستان و قبرستان خوشش می اومد ، اهالی شهرهای دور و نزدیک ترسیدند که مبادا بچه هاشون توی راه مکتب و مد رسه اسیر چنگال بیرحم روح پلید بشن و هیچکی دیگه درس نخوند، در عوض توی خونه هاشون درس میخوردند و لقمه لقمه ریاضی میپیچیدن و قورت میدادن ، اما یه نقطه ضعف داشت، واسه همین از امتحان مرگ.و میر و زجر و درماندگی یک نمره کم آورده بود و 19 شده بود ، تمام رمال ها و جن گیر ها داشتن تلاش میکردن که اون نقطه ضعفش رو کشف کنن و جلوش رو بگیرن اما بیشتر خودشون مبتلا به مرگ میشدن، این روحه پَلید مثل یه اثر هنری بود ک شیطان اون رو روی بوم تقدیر و تقویم کشیده بود و تقدیم ساکنین زمین کرده بود، یه اثر هنری شکل نقاشی کوبیسم که نمره 19 شده بود سر امتحان زندگی...........
مریم السادات گفت؛ نیلیا این چرت و پرتا چیه ک میگی؟ دخترجون واسه خاطر همین حرفاست ک آوردنت اینجا که میان یه مُشت خول و چل بستنی بشی، ینی بستری بشی. البته که من خودم پنجاه و یک درصد جزو پرستارا محسوب میشم 48 درصد جزو بیمارا . یک درصدش هم که ممکنه ریاست بهم برسه .
نیلیا قش کرد و نقش بر زمین شد و مریم السادات خیره در قاب آیینه گفت؛ واااای
..************
. *************** **************

حجم: 9.6 مگابایت

توضیحات: مجله ادبی،ادبیات داستانی،شین براری،،ششهروزبراری،شهروز براری صیقلانی،شین براری نویسنده


عنوان: فایل پی دی اف رایگان ادبیات داستانی نقد و بررسی آثار
حجم: 550 کیلوبایت
توضیحات: مروری بر آثار نویسندگان فارسی

عنوان: رایگان نقد و بررسی مجموعه آثار داستان کوتاه
حجم: 219 کیلوبایت
توضیحات: مروری بر آثار ادبیات داستانی کوتاه
کووید 19
کُرونا