رمان موبایل

رمان اینترنتی رمان مجازی _رمان عاشقانه_آموزش نویسندگی_ خاطرات_ رمان جدید_

رمان موبایل

رمان اینترنتی رمان مجازی _رمان عاشقانه_آموزش نویسندگی_ خاطرات_ رمان جدید_

رمان موبایل

اکثر مطالب رو از آرشیو های فن پیج نویسندگانی مثل شین براری، احمد آرام ، ققنوس خاکستری و احمد محمود بازنشر میکنم. زحمت اصلی را بنده متحمل شدم که از آرشیو شلوغش تعدادی از آنها رو سرقت ادبی کردم و اینجا منتشر کردم. خخخ شوخی بودشااا

آخرین نظرات
  • 24 September 23، 19:13 - محدثه پیراسته فر
    عالی

وبلاگ بلاگفا شین   


 قبل اینکه گوشیم زنگ بخوره بلند میشم و خاموشش میکنم الان حس خنثی کردن بمب دارم

مانتو مشکی ام رو میپوشم جنسش خیلی نرمه با یه شال باربری و کیف و کفش ستش و لی یخی ارایش هم باشه ارایشگاه

مهسان زلزله دایناسور بیا دیگه

سلام ابجی چه ناز شدی خبریه ؟

مامان - نه بابا اخه کی به این نگاه میکنه تا تو هستی ؟

مامان من امروز یکم دیرتر میام

مامان - کجا به سلامتی ؟

میرم دنبال پدر مادر واقعیم بگردم بی شوخی ی سر شاید برم پیش سمیرا فعلا بای نفسم

خونه سما جنوب شرقه

مهسان چطوری با سما دوست شدی فک نکنم تو یک مدرسه باشید

مهسان - چرا اباجی پدرش تو مدرسه ما کار میکرد واسه همین تو مدرسه ما بود الان باباش اخراج شده

ای وای چرا ؟

 - نمیدونم

جغل رسیدیم میام بالا ببینم تولد کی تموم میشه دیدی اصرار کردن منم موندم

زنگ رو میزنم

بفرمایید

سلیمی هستم

طقه دوم تشریف بیارید

یه اقایی دم در منتظرمون بود

سلام خانوم خیلی خوش اومدید بفرمایید داخل

سلام ممنون بعد هم رفتم تو خوب تشنمه

چای میل دارید ؟

نه یک لیوان اب لطف کنید ممنون میشم

سلام سما جون تولدت مبارک خم میشم میبوسمش بیا عزیزم اینم کادوت

سما - مرسی خاله

مامانت نیست؟

سما- نه خاله داداشیم میخواد دنیا بیاد مامانم بیمارستانه

باباش میاد و لیوان اب رو میده دستم نگام کشیده میشه اون سمت خونه چند تا مرد دور هم نشستن و صحبت میکنن تا لیوان رو میبرم سمت لبم در با شدت باز میشه

 

شاهین

 

 

دیشب تا صبح خوابم نبرده همش تو فکر حل این پرونده ی لعنتی ام دنبال یک راه واسه به دام انداختن این گروه انقدر این چند وقته درگیری دارم که از خودم از تفریحاتم از پدرم مادرم از خونه ام جدا شدم چقدر سخته دلت بخواد مثل همه زندگی کنی دلم واسه شایسته خواهرم و شهاب پسرش تنگ شده

میرم حموم دوش اب سرد رو وا میکنم باید از این خواسته های بچگانه جدا شم دست میکشم به صورتم چند روزه اصلاح نکردم یعنی وقتشو نداشتم یادمه هر وقت صورت مادرمو میبوسیدم میگفت -برو اونور الان صورتمو زخم میکنی

منم رومو اونور میکردم و میگفتم اصلا دیگه نمیبوسمت

شایسته حسود هم داد میزد از اتاقش که پسره ی لوس بچه ننه خجالت نمیکشه مثلا سرگرد مملکته

از سردی اب بدنم کرخت می شه از زیر دوش میام بیرون

امروز قرار بود چند تا از رابط های خرده کارشونو دستگیر کنم چون ممکن بود بعدا بخوام بعنوان جاسوس برم بینشون من می موندم اداره و بچه ها دستگیرشون میکردن

بازم اداره و یک پرونده حل نشده

من شاهین نیستم اگر تا اخر این ماه کل این باند رو فنا نکردم

 

 

 

مهیاس

منو این همه خوشبختی محاله بلاخره داره پام به کلانتری باز میشه هر چند نمیدونم این افتخار چرا داره نصیبم میشه

پلیس خانوم که بغلم نشسته یک لبخند محو میزنه و بر میگرده سمتم دو میگه قاچاق مواد مخدر

یا خدا این چی میگه ؟ یهــــــــــــــــو پوکیدم از خنده راننده و جناب سروان خوشگله با تعجب زل میزنن بهم با خنده میگم قاچاق مواد؟

حالا چی قاچاق میکنم؟هروئین یا کراک دوباره میخندم الان پیش خودشون میگن چه اسگلیه این ها

سروان -خانوم به نظر شما قیافه ما به شوخی میاد ؟

نخیر جناب سروان اما وقتی بیگناه دستگیر میکنید باید منتظر عواقبش هم باشید

سروان - تو اداره همه چیز معلوم میشه

ببخشید میخواستم بدونم بچه ها چیشدن یعنی میدونید سما امروز تولدشه

سروان- شما نگران نباشید یکی از همکاراری خانوم پیششون میمونه و نمیذارن متوجه چیزی بشن

ممنون

شاهین

مضنونین رو اوردن میرم پشت شیشه اتاق بازجویی همون لحظه صادقی میاد احترام میذاره

قربان یک خانومی هم هم همراهشون بود تو اون خونه که میگه والدین یکی از بچه هاست و شاکیه از اینکه اوردنش کلانتری قیافشون یکم اشناست

باشه صادقی ببرش اتاق من تا بیام

بله قربان

در اتاق رو باز میکنم و میرم داخل تا سرشو بلند میکنه قیافش میاد جلوی چشمم بگو چرا انقدر واسه صادقی اشناست

دوباره مث قورباغه لبشو کش میده اخه کی بهش گفته میخنده قشنگ میشه؟

سلام جناب سروان

سلام خانوم قاچاقچی خودت اعتراف میکنی یا بزور ازت اعتراف بگیرم

یهو لبخندش رفت و واسه یه لحظه ترسید اما فک کنم خباثت چشمامو فهمید میدونم نباید با مراجعین گرم بگیرم یا شوخی کنم اما این یکی رو دلم میخواد دغ بدم تا منو مسخره نکنه

از شما بالا دست تر نبود واسه اعتراف گرفتن؟ مثلا سرهنگی چیزی؟

خوب واسه ادمای خرده پایی مث تو منم از سرت زیادم

خب من با اون جناب سروانی که منو رسوندن موافق ترم جذبش بیشتر بود

تا میام جوابشو بدم در میزنن

بفرمایید

صادقی - قربان جناب سرهنگ فرمودند برید اتاقشون با این خانوم

باشه تو برو

بلند شو بریم

همین طور که بلند میشد گفت - دیدید گفتم به مقام بالا دست تر لازمه و یه لبخند لج درار زد

در زدیم رفتیم داخل احترام گذاشتم

امری بود جناب سرهنگ

بله سرگرد این خانوم بی گناهن میتونن برن

اما من نمیخوام برم تکلیف سما چی میشه؟ پدرش که اینجاست مادرشم بیمارستانه

سرهنگ - در حقیقت برای همین خواستم شما بیاید اتاق من پدر بچه میگه که هیچ کس رو تهران ندارن گفتن که به شما اعتماد دارن و اگر لطف کنید یک مدت از سما نگهداری کنید و گرنه ما مجبوریم بفرستیمش بهزیستی تا پدرش ازادشه

مشکلی نیست جناب سرهنگ من خودم میخواستم همین پیشنهاد رو بدم

بعد پر کردن فرم تعهد نامه نگهداری سما بلند شد کارتشو از کیفش در اورد و گفت

همیشه ارزوم بود بتونم پلیس شم اما حالا که نشدم هر وقت کمکی خواستید من درخدمتم

(اوهو چه با ادب این همون دختره زبون درازه)

سرهنگ از ش تشکر کرد

مهیاس

هم سما هم مهسان خوابیدن یاد این سرگرد که می افتم خندم میگیره وای چقدر حال میده حرص دادنش

رسیدم خونه انقد خسته بودم که فقط یک توضیح سرسری به مامان دادم و بچه ها رو بردم اتاقشون بعدهم مث جنازه ولو شدم

 

 

                      رمان دخترانه

شاهین

وقتی بچه ها رو سپردم دست این دختره که اسمش مهیاس برگشتم اتاق سرهنگ

احترام گذاشتم

بشین شاهین که به لطف خدا یه یاور واسمون از اسمون رسید

یعنی چی سرهنگ

کارتی که این دختر داد همون شرکتی که احمدی خبر داد امروز با شرکت حمل و نقل قرارداد بستن

این دختره رئیسش شرکته

روی کارت که اینطور نوشته

کارت رو میده دستم شرکت کامپیوتری یاس سپید با مدیریت مهیاس سلیمی

قبل اینکه تو بیای فرستادم در باره ی دختر تحقیق بنظرم زیادی قابل اطمینان بود صبح که جوابی تحقیق اومد بهش زنگ بزن باهاش قرار بذار تا ازش کمک بخوای

اما سرهنگ نباید یک مدت مد نظر باشه اینجوریریسک بزرگی کردیم؟

میدونم اما ما زیاد وقت نداریم خود تو چند وقته دنبال حل این پرونده ای ؟

این میتونه خیلی به حل این پرونده و فرستادن تو تو به اون گروه کمک کنه

حق با شماست قربان

و شروع میکنه نقشه جدید رو مطرح کردن امیدوارم دختره راه بیاد اخه خواسته ی سرهنگ خیلی سنگین و سخته

مهیاس

ساعت یک ظهر با سرگرد جونی قرار دارم ای جان فک کن من و سرگرد و این همه خوشبختی خیلی محاله ساعت دهه و من از الان دارم حاظر میشم یک مانتو ابی کاربنی با شلوار لی شال ابی کیف و کفش مشکی خب حالا بریم ارایش کنیم که شاید خورد پس کله ی این یارو و از من خوشش اومد

حس میکنم امروز قراره یک اتفاق خیلی مهم بیوفته نمیدونم چرا به جای ماشین خودم سانتافه مامانم رو بر میدارم البته در ذهن پلید خودم میخوام به این پسره فخر بفروشم

خدا کنه به موقع برسم بدم میاد از اینایی که ان تایم نیستن

خب ساعت دوازده و پنجاه و پنج دقیقه است اینجا تهران صدای مهیاس بدبخت که روبروی یه پلیس گند اخلاق نشسته

-خب نمیخواید بگید افتخار دیدن من چرا نصیبتون شده؟

یه پوزخند میاد گوشه لبش اگه من پلیدم این خبیثه

-مجبور بودم وگرنه این عذاب رو متحمل نمیشدم هــــــــــــــــــــــــ ــــرگز

-نکنه مقام های بالاتر مجبورتون کردن اخه شما که جز اطاعت کاری نمیتونید بکنید

معلومه میخواد با دندوناش تیکه تیکه ام کنه

-من به سرهنگ گفتم شما مال این حرفا و در اندازه ی پرونده ی من نیستید اما نمیدونم چرا ایشون فک کردن که میتونید کمک قابل توجهی باشید

یهو چشمام شد قد یک نعلبکی جــــــــــــــــــــــــ ون پرونده؟وای فک کنم از قیافم خندش گرفت زهــــــر مار رو اب بخندی کاملا ناخود اگاه مودب شدم

-خب می فرمودید پس اومدید در مورد یک پرونده ازم کمک بخواید؟

اینبار اون چشماش گرد شد ای جان چقدر هم چشماش خوشگله از لحنم جا خورد اما انگار جو گیر شد اونم سریع جدی شد

-حرفهایی که امروز از من میشنوید فقط و فقط برای گوش شماست اگر بخواید در موردشون با کسی صحبت کنید یا بخواید توی پرونده ی من اختلال ایجاد کنید

دستشو اورد بالا و جلوی گردنش نشون داد پیخ پیخ حرفاش تو یک کلمه یعنی اگه بخوای فوضولی کنی سرتو

میکنم زیر اب

 

 

-اگر نمیخواید یا نمی تونید به هر دلیل کمک کنید باید از همین الان کنار بکشید اما

اگه من در مورد پرونده توضیح بدم به هیچ وجه دقت کنید به هیچ وجه حق عقب کشیدن ندارید

غذا رو اوردن شروع کردم به خودن پیتزای نازنینم (خوب مرد یه جای رسمی تر میبردیمون)

به حرفاش فک میکنم( این بهترین فرصته مگه تو همیشه نمیخواستی پلیس بازی در بیاری مهیاس خانوم ؟

چرا سرمه میخواستم اما این یارو خطرناکه قاتله میگیره میکشتم ............ نه بابا گفت اگه فوضولی کنی ....... اره اونم هست . پس حله دیگه ارهــــــــــــــــــــــ ــــــ)

نوشابمو بر میدارم و یک نفس میرم بالا یا جـــــــــــــد سادات معدم و حلقم و نایم پوکید خیر سرم خواستم واسه این یارو کلاس بیام ها انگار ابه

-من تا اخرش هستم خب میشه یکم واسم توضیح بدی ؟

-طبق تحقیقات من تو رئیس شرکت یاس سپیدی و همین دیروز با یک شرکت حمل و نقل قرارداد بستید

این همون شرکتیه که من دنبالشم خیلی کارشون دقیق هیچ وقت از خودشون هیچ ردی بجا نمیذارن

من باید به عنوان یک نفوذی برم تو شرکتشون اما تا حالا موفق نشدم

چون هیچ غریبه ای رو وارد مسائل اصلی شرکت نمیکنن اما من باید به یک طریقی برم تو و کجا بهتر از شرکت تو ،

من میتونم در ضمن کارکردن باهاشون اعتمادشون رو جلب کنم

خب من که نمی تونم یکاره بردارم ببرمت بگم این معاون من یا شریک منه چون فک نکنم با کارمند ساده بودن بتونی باهاشون مرتبط شی نه؟

-خب من برای همه اینها برنامه ریزی کردم تو ایتالیا درس خوندی مگه نه؟

با لبخند گشاد جوابشو دادم – خب اره

-میتونی بگی اونجا با من دوست و همخونه بودی و هم رشته ای هستیم و مدیریت شعبه جدید شرکتتو بسپری به من خب؟

-ببین اینجا یک مشکلی هست اگر من بگم همخونه ایم بودی بابام منو میکشه البته هم منو هم تورو مطمئنا امینی بهش میگه

-خب اما اگه اینو نگیم هیچ دلیلی نداره تو بخوای ریاست شرکتتو بهم بدی و باهام شریک شی باید یه صمیمیت زیاد بین ما باشه در ضمن یه چیز دیگه که نذاشتی بگم

چند ثانیه ساکت میشه اخم میکنه بعد میگه ما باید به هم محرم شیم این قضیه برای من چندان مهم نیست این شغل منه حتی لازم باشه جونم هم میدم

 

 

-یعنی باید اینقد صمیمی باشیم؟

خندش میگیره

-اخه من نمیدونم سرهنگ تو ، تو چی دیده که میگه میتونی خیلی بهم کمک کنی

ببین خوب گوش کن تو هم قراره با من وارد اون گروه شی و تنها راهی که میشه هم کمکم کنی هم مراقبت باشم همینه

-خب این تنها یک راه داره که نه کسی تو شرکت نه تو خونه ی ما شک کنه اینه که تو با سرهنگ بعنوان پدرت میای خونه ما و خواستگاری میکنی از من

بعد هم به هم محرم میشیم تا اشنا شیم با همدیگه اینطوری بعد یک مدت میگیم که با هم تفاهم نداشتیم

و از این جور چیزا اینطوری وجه من خراب نمیشه و تو هم به هدفت میرسی

در این مورد با سرهنگ صحبت میکنم و بهت میگم که کی میایم خواستگاری

همین طور که به سمت در میرفتیم ادامه میده

ببین ما باید یک هفته واسه اموزش من و تو بریم یک منطقه محافظت شده تا هم من به تو دفاع شخصی یاد بدم و

در مورد این پرونده بیشتر واست توضیح بدم هم تو به من اصول کامپیوتر رو اموزش بدی خودت یه فکر واسه توجیح این یک هفته نبودت باش

دوش به دوش هم میایم بیرون

-ماشنت کو ؟

واستاده جلوش نمیبینه – میخوای چیکار نکنه ماشین نیوردی قراره اویزون من شی ؟

زل زد بهم و سوییچشو در اورد دزدگیر ماشینشو زد

(فکم خورد زمین پســــــــــــــــــر بی ام وشو هزار بار به بابام گفتم از این ها میخوام ها ) منم زل زدم بهش و با نگام گفتم که چی ؟

اما خودم میدونستم که اساسی ضایع شده بودم و کلا لباس ابی قشنگم قهوه ای شده

-خب شماره تماسم رو که دارید تماس بگیرید و بگید کی عازم سفریم و کی مزاحممون میشید برای خواستگاری؟

-من امروز بهتون خبر خواستگاری رو بهتون میدم فقط به پدرتون بگید من سه ماهه ایران برگشتم و شدیدا عاشق همیم

-این ها رو به من بسپرید فعلا خدانگهدار

-خداحافظ

 

 

چقدر همه چیز یهویی شدها کی فکرشو میکردم بشم جاسوس پلیس ، شغلی که این همه عاشقش بودم

امشب این پسره میاد با پدرش و برادرش البته البته نه واقعی بلکه اونام اجاره ای هستن

به بابام گفتم که جوابم مثبته و این خواستگاری برای اشنایی خانواده هاست و

گفتم که چون شاهین نذر کرده اگه بهم برسیم بریم مشهد به همین خاطر یک هفته میریم مشهد و میایم

(در حقیقت که کسی اینقدر دوسم نداره بذار لااقل خودم یکم خودمو تحویل بگیرم )

البته به بابا گفتم به روی شاهین نیاره غرور مردونه و اینا دیگه

یک کت دامن طوسی با صندل همرنگش و شال همون رنگی فقط یکم ملایم تر میپوشم با ارایش خودمو خفه میکنم

چشمامو تا جا داشت مشکی کردم ورژ لب قرمـــــــــــــــــــــز خیر سرم عروس هستم ان هم از نوع قلابی

خدا رو چه دیدی یهو دیدی تو این ماموریت یکی خــــــــــــــــــــــــ ـــــر شد اومد منو گرفت

نه اینکه خواستگار نداشته باشما نه اتفاقا دارم اما ...........

چند وقت بود که بابا گیر داده بود که یکی از همکارام (بابام الان صادرات و واردات فرش میکنه کلا خانوادگی زدیم تو کار واردات صادرات )

میخواد بیاد واسه خواستگاری پسرش منم که عشق خواستگار گفتم قدم نا میمونشون رو چشم

اومدن و من چایی بردم و نشستیم گشتم ببینم داماد کیه و چه ریختیه هر چی بیشتر میگشتم کمتر به نتیجه میرسیدم

که بابام گفت پیمان جان برید با دخترم صحبت کنید دیدم ای دل غافل چه عروس نازی ابرو برداشته

از من بدبخت نازک تر دماغ عمل کرده عروسک رفتیم نشستیم تو الاچیق تو حیاط

من- عروس خانوم چند سالتونه

یارو کپ کرد یک لبخند گشاد زدم – اخ منظورم اقا داماد بود ببخشید

چشمم افتاد به ناخونهاش دیگه دیگه پوکیدم همچین بلند و ردیف حالا دست من

قیافمو اوا کردم و گفتم وای عزیزم ناخونات رو کجا مانیکور کردی اخه میدونی من یکم باید به ناخونام برسم ارایشگر خانوادگی دارید ؟ بعد هم اشاره کردم به ابروهاش

هیچی دیگه نمیدونم چرا رفتن و دیگه زنگ نزدن به نظر من که به هم میومدیم فقط من باید ریش میذاشتم

 

مین یکی بود ؟ نه بابا انقدر بودن که شمارشون در رفته از دستم

اما یکی از یکی نابود تر من نمی دونم این پسرای خوشگل و خفن فقط تو این فیلمان ؟

تا به خودم اومدم دیدم یکی با مشت و لگد افتاده به جون در اتاقم

بلند شدم در و باز کردم دیدم سما و مهسان پشت در ان

-اجی بیا پایین اومدن بعد هم اومد جلوتر و گفت اینو کجا قایم کرده بودی اخه یادمه اخرین خواستگارت کچل بود

-کوفت برو اومدم

خیلی خانوم وار از پله ها میام پایین

شاهین

از وقتی اومدیم هنوز این دختره رو ندیدم

نگاه های مامانش و لبخند باباش که نمی دونم واسه چیه دقیقا خیلی معذبم میکنه

-سلام

همه ی سرا برگشت سمتش

این چه وضعیه این اومده مگه اومده عروسی اینقدر خودشو بزک دوزک کرده

این سروان ایزدی هم که چشم ازش بر نمی داره می خوام دوندوناشو خرد کنم اینجوری میخنده وقتی

زیر لب با حرص سلام میکنم که بر میگرده و با تعجب نگام میکنه اروم میگه چیه هـــــــاپو ؟

بعد هم میره چایی بیاره

خم میشه جلوم به من میگه هاپو ؟ اگه من هاپو ام تو هم قورباغه ای

-بفرمایید چایی فقط یک لیوان توی سینی مونده میخوام بگم نمیخورم ضایع شه

اما یاد پرونده میوفتم با پاش پامو لگد میکنه

-بردار دیگه

دستمو میبرم سمت لیوانا و نگاهم قفل میشه رو لباش ایکبیری

-این چه رنگیه ؟ از این جیغ تر نداشتی بزنی؟

با لبخند میره میشینه با صدای پدرش نگاهمو از خودش و اون لبخند مضحکش میگیرم

 

 

-اینطور که معلومه بچه ها قبلا حرفهاشونو زدن فقط مونده صحبت های ما ، خب نظر شما چیه اقای سعادت؟

-والا شاهین میگه من از انتخابم مطمئنم اما نظر من اینه 3 ماه بهم محرم بمونن با هم رفت و امد کنن تا نقطه مبهمی باقی نمونه

-منم موافقم تو این مدت ما هم بیشتر با هم اشنا میشیم

-خب پس با اجازه تون حلقه نشون دست هم کنن و برن یکم حرف بزنن تا عاقد خبر کنیم

پدرش معلومه از این همه هول هولکی داره بهش فشار میاد اما مهیاس با چشماش به پدرش اطمینان میده

دستشو میگیرم تو دستم حلقه رو اروم میذارم تو انگشتش اما بعد که یادم به این می افته که به من میگه هاپو همچین دستشو فشار دادم که اخش در اومد حقته

اونم حلقه منو که خودم خریدم میندازه دستم

مهیاس جان با اقا شاهین برید توالاچیق صحبت کنید

مهیاس

فک کنم بابای من این الاچیق رو فقط واسه خواستگارای من ساخته والا مگه اتاق من چشه یک فضا با در بسته نمی خوام بخورمشون که

-فردا صبح اماده باش تا بریم سفر راستی چی به پدرت گفتی که راضی شد ؟ بهش نمیاد اینقدر راحت کنار بیاد با همه چی از ماموریت که چیزی نگفتی؟

-چرا راستش نتونستم دروغ بگم.

همچین با عصبانیت اومد سمتم که نیشم از جذبش شل شد

-تو چه غلطی کردی ؟

-هیچی بابا جوش نزن سرگرد قلابی من دهنم قرص قرص خواستم هاپو شی بخندیم

فک کردم الان لبخند میزنه اما یهو برزخی شد

-با کی بودی هاپو رو ؟

چشمام یه لحظه خورد به پنجره سالن مامان واستاده بود و داشت نگامون میکرد اگر میدید داریم بحث میکنیم که همه چی لو میرفت

خب تو این فاصله و موقعیت ما جز بحث چیکار میکنن ؟ بخصوص که عشاق تازه به هم رسیده هم باشن رفتم

نزدیک نزدیک شاهین واستادم یهو ساکت شد سرمو بردم بالا نزدیک صورتش کپ کرد....

 

 

شاهین

داشتم سرش داد میزدم که یهو فاصله بینمون رو پر کرد سرش رو گرفت بالا چشمام رو باریک کردم

الان میخواد چیکار کنه چشمام میخ لبای قرمزش شد داشتم فاز میگرفتم که یهـــــــو یاد لباش و رنگش افتادم داد زدم:

این چه رنگیه رژ زدی ؟ ها؟ مگه نمی دونستی تنها نیستم دو تا مرد غریبه دیگه هم باهامن؟

بدبخت لباش اویزون شد نگاش یک لحظه چرخید چپ یقه بلوزم رو گرفت و کشیدتم سمت خودش حالا

صورت هامون دقیقا روبروی هم بود

-دوست داری میتونی پاکش کنی

-اره که دوست دارم

دستمو اوردم بالا و محکم کشیدم رو لبش همه رژش پاک شد

-خب حالا خوب شد

والا لابد انتظار دیگه ای داشت نه خــــــــــــــانوم ما از اون خانواده هاش نیستیم

مهیاس

از کاری که کرد نمیدونستم بخندم یا تعجب کنم خدا رو شکر عاقد اومد و وقت نشد فک کنم این یارو چقد بی بخاره

پسره ی خنگ اخ من باید تورو به غلط کردن بندازم

(خــر من بوس میخواستم ...........گمشو بی حیا .........

وا سرمه فقط بوس بود دیگه .........حالا که ضایع شدی ......بله میدونم لازم نبود یاد اوری کنی ایـــــــــــــــش )

رفتیم داخل همه با لبخند نگامون میکردن عاقد یک روحانی مسن بود که چهره ی خیلی ارومی داشت

بهمون گفت بشینیم کنار هم

مهریم 14 تا سکه بهار ازادی و یک جلد کلام الله مجید بود البته این فقط برای صیغه است این حرف سرهنگ بود

خوبه این میدونه که این عشقی که ما برای خانواده هامون گفتیم همش خالی بیندیه

بابا انگشتر عقیقش رو از دستش در اورد و گذاشت دست شاهین که من کلی حسودیم شد....

 

 

بعد اینکه رفتن منم رفتم بالا تا ساکمو جمع کنم شاهین گفت فقط خودم و خودش میریم هر چی تاپ و تیشرت ورزشی خوب داشتم که به زور ده تا میشن رو با شلوار استرچ که واسه کلاس جیمناستیک(ژیمناستیک) اخه من ورزشکارم هم ژیمناستیک و هم دفاع شخصی رفتم

صب که بیدار شدم دیدم مامان با دو تا ساک دیگه بالا سرمه

-مادر من چیکار میکنی؟

-خیر سرت داری با شوهرت میری مسافرت بعد لباس خواب و ست برنداشتی ؟

-مامانی ما داریم میریم زیارت نمیریم کارای خاک بر سری بکنیم که

-در هر صورت لازمه همین که من میگم حالا هم بلند شو حاضر شو شاهین تو راهه

همین طور که از مامان و بابا و بچه ها خداحافظی میکردم شاهین هم رسید ساک ها رو دادم دستش

-سلام

-سلام این همه وسیله چرا دنبال خودت راه انداختی خوبه میدونی

پریدم وسط حرفش

-من ساک مشکی کوچیکه وسایلمه بقیه هم کار مامانه این سبد هم بذار جلو خوراکیه

بعد هم بدون توجه بهش رفتم جلو نشستم صندلی رو خوابوندم و چشمام رو بستم

اه اه اه این چه اهنگیه پسره ی غمناک

از تو کیفم فلش مو در اوردم و زدم به ضبط و رفتم اهنگ یازده

دختر همسایه شبای تابستون

 

گاهی میومد روی بوم

 

هر دفعه یه گلی پرت میکرد میونه خونمون

 

یعنی زود بیا روی بوم

 

طی میکردم با چابکی

پله هارو دو تا یکی

تا میرسیدم اون بالا

قایم میشد میگفت حالا

اگه راستی مردی

باید دنبالم بگردی

اگه راستی مردی

باید دنبالم بگردی

 

تا شروع کرد به خوندن یهو دیدم قیافه شاهین سرخ شد و برگشت سمتم داشتم اشهدمو میخوندم که شروع کرد قهقه زدن

-این چیه ؟ از کجا اوردیش ؟

-لابد مثل اهنگ های تو خوبه ؟ ادم یاد قسطا و بدهکاری و بدبختی های نداشتش میوفته

-همه دارن نگامون میکنن اخه اینا چیه تو گوش میدی ؟ بد نیست ها اما توی ماشین یکم نافرمه

-من چیکار دارم بقیه چی میگن دست زدی به فلشم نزدی

با خنده گفت –مث اینکه امروز باید با اهنگ های تو سر کنیم دیگه چه میشه کرد

-کجا میریم ؟

- دماوند هم کوهه و هم هواش تو این فصل خوبه

.......

 

شاهین

این دختره هر چی نداشته باشه همین که انقد شاده یکم انگیزه ی منو واسه حل این پرونده بالا میبره خیلی وقته دلم یکم شادی و کلکل و شیطونی میخواد

حالا چجوری به این بگم که قراره توی کلبه کوچیک بمونیم نه یک ویلای بزرگ

-مهیاس بیداری؟

-اره چیزی شده؟ اگه خسته ای بیا اینور من میشینم

-نه دیگه رسیدیم خواستم بیدارت کنم که خواب نبودی

ماشین رو نگه داشتم خودش ببینه بهتره الانه که منفجر شه اخه داره با تعجب اطراف رو نگاه میکنه

-قراره تو این کلبه بمونیم ؟

میترسم بگم اره بزنه زیر همه چی –اره

مث فنر پرید بالا

-وای راست میگی ؟ چه باحال باورم نمیشه اینجا خیلی نازه

باهم رفتیم داخل ساکشو داد دستم اینا رو ببر بالا تا من غذا گرم کنم

-فقط زود باش باید بریم تمرین همین حالا هم کلی وقت از دست دادیم

-باشه تا تو لباست رو عوض کنی کار منم تمومه

مهیاس

باورم نمیشه از بچگی عاشق این بودم که توی کلبه وسط جنگل زندگی کنم اینجا فوق العاده است توی سراشیبی مث دره

اینور کوه و اونور همم جنگل و رودخونه ادم فک میکنه توی بهشته

کتلت هایی که مهناز جونی درست کرده رو میذارم گرم شه و میرم بالا لباس عوض کنم

-شاهــــــــین کجایی؟وسایلمو کجا گذاشتی؟

-اینجام بیا .ساکت پیش منه

رفتم داخل اتاق چه باحال همه چی چوبیه

-مگه اتاق دیگه ای نیست ؟

نگام میره سمت تخت دونفره

-نه این کلبه مجردیه چون دیدم جاش برای تمرین خوبه گفتم بیایم اینجا

-یعنی اینجا ماله تو؟

-اره من میرم پایین لباس عوض کن بیا(این چرا این قد بیغه )......

 

تاپ مشکی مو پوشیدم با شلوار مشکی موهامو جمع کردم بالا و

با کش بستم خیلی ورزشکاری شدم ها یک بوس برای خودم فرستادم یادم باشه اسپند هم دود کنم واسه خودم

از پله ها به دو رفتم پایین دیدم نشسته تو اشپزخونه داره غذا میخوره سرشو اورد بالا تا چشمش افتاد بهم لقمه جست تو گلوش

یک لیوان اب دادم دستش الهی بچه دختر به این نازی ندیده تو گلوش گیر کرد

با مشت محکم میزدم پشتش دستمو گرفت – بسه ستون فقراتم رو با معدم یکی کردی چرا اینقدر دستت سنگینه؟

اون حرف میزد اما من نگام به بشقاب وسط میز بود ک یدونه کتلت بیشتر توش نبود

-تروخدا تعارف نکنی ها ناراحت میشم منو از خودت ندونی بقیه غذا کو ؟

-کدوم غذا مگه تو نخورده بودی ؟

-یعنی واقعا همین یکیه؟ بعد هم بق کردم خوب من گشنمه

-قیافتو مث طفل های سه ساله نکن واست نگه داشتم فقط زود باش

شاهین

دختره میخواد کار دستم بده من میدونم اخه این چه وضع لباس پوشیدنه اصن چرا مشکی اینقدر بهش میاد؟

خیلی باحال بود وقتی واسه غذا گریش گرفته بود

-خوب حالا چیکار میکنیم؟

اول میریم پیاده روی تا یکم بدنمون گرم شه بعد تمرین رو شروع میکنیم

-خدا بهم رحم کنه

-قراره از همین اول نق نق کنی؟خوبه هنو شروع هم نکردیم

-سالی که نکوست از بهارش پیداست خدایا خودمو به توسپردم زنده برم گردون

میدونم داره مسخره بازی در میاره اما امیدوارم تمومش کنه

-پس چرا وایستادی شروع کنیم دیگه زیر افتاب پختم......

 

 

مهیاس

وای خسته شدم این پسره انگا روباته خستگی نمی فهمه که یهو واستاد منم حواسم نبود با مخ رفتم تو ستون فقراتش

-ای ای ای

-چیکار داری میکنی ؟ حواست کجاست اخه؟جلوتو نگاه کن

-خسته شدم بسه دیگه

غصه نخور تموم شد بعد هم از کیفش زیر انداز در اورد انداخت روی زمین من خوش خیال فک کردم واسه استراحته نشستم روش

-چرا نشستی شروع کن تا بدنت سرد نشده

-چی رو شروع کنم؟

-شنا زدن رو

-نـــــــــــــــــــــه من دارم هلاک میشم عمرا

-تا 3 میشمرم شروع کرده باشی

من هنوز ده تا هم شنا نزدم اونوقت این پسره 143 تا رفته به پشت دراز میکشم و زل میزنم بهش یک فکری به ذهنم میاد

-اگر من پشتت بشینم هم میتونی شنا بری؟ عمرا نمیتونی

انگار حواسش نبود چون گفت – اره که میتونم همیشه شایسته مینشست پشتم

-شایسته کیه ؟

-خواهرم

-پس من هم میام میشینم

-نه

-پس نمیتونی

-اگر تونستم باید 200 تا شنا بری

-باشه

با یه جهش پریدم پشتش که اخ بلندی نثارم کرد

شروع کرد شنا رفتن اولش دستش میلرزید اما بعدش خوب شد یادم رفت موقعی که کول مهران سوار میشدم

پشت بلوزش رو گرفتم و گفتم

پیتــــــــــکو پیتـــــــــکو برو اسب خوبم....

 

 

یهو واستاد من میدوم و اون پشت سرم داد میزنه

-زندت نمیذارم دختره ی سرتق زبون دراز من اسبم ؟ جرات داری واستا

-جرات ندارم فرار میکنم

از پشت موهامو گرفت و کشید افتادم در اغوش پر مهرش(اره جون خودم میخواد سر به تنم نباشه:)

برم گردوند سمت خودش

شاهین

-که من اسبم اره؟

-اسب که خیلی حیوونه نازیه خیلی هم خوب و نجیبه

با دستام شونشو فشار میدم

-که اسب حیوون نجیبیه الان که لازمت دارم اما بعد این پرونده میندازمت انفرادی یک هفته شایدم یک ماه

حالا بدو بیا بریم باید 200 تا شنا بری یادت نرفته که

-شاهین نمیشه بیخیالش شی 200 تا زیاده خوب

-نخیر زود باش ببینم حرف زدی پاش واستا

-139 140 زود باش هنوز شصت تا مونده

بلند شد انگشته شصتشو گرفت طرفم

-بیا اینم شصت تا

منم نامردی نکردم شصتشو گذاشتم تو دهنم و محکم گاز گرفتم

برای امروز بسه بیا بریم یک ساعت استراحت کنیم بعد هم کلاس کامپیوتر رو شروع کنیم

اخ که چقد خستگیم در رفت ساعتمو نگاه کردم 5 شد

من از کامپیوتر هیچی نمیدونم و اصن هم دوست ندارم بدونم

اخه اینم رشتست این دختره داره ؟ میرفت دکتر میشد خوب....

 

 

صدای اب میاد فک کنم قورباغه کوچولو رفته حموم از اتاق میام بیرون که همزمان میشه با بیرون اومدنش از حموم خوبه میخواستم برم اشپزخونه که نبینمش هر دو زل زدیم به هم کف دستام عرق کرده من میدونم این اخر کار دستم میده یک نفس تا اشپزخونه میرم یک لیوان اب واسه خودم ریختم دوباره یادش میوفتم

خیس خیس با یه حوله سفید با موهای بازو بلنـــــد

-به منم یه لیوان بده

همچین سرمو بر میگردونم که فک کنم مهره 5و6 گردنم جابجا شد

یک پیراهن سفید پوشیده که تا روی زانوهاشه موهاشم باز ریخته دورش عینک هم زده چه با عینک بامزه می شه ها دلم میخواد دستمو رو موهاش بکشم

-بیا من نمیخورم لیوان رو میگیرم سمتش درسته محرمیم اما سعی کن یکم مراعات کنی به هر حال بعد این پرونده جدا میشیم برای خودت بد میشه

 

-میشه تو نگران خودت باشی ؟ من همیشه تو خونه راحت میگشتم نمیتونم یک هفته خودم رو بپیچم لای پتو چون تو میگی سختته نگاه نکن

-حالا هم برو بالا لپ تاپ رو بیار تا من یک چیزی واسه شام بذارم

بعد شام هم اصول اولیه سخت افزار کامپیوتر رو یادم داد و هرچی لازم بود یادداشت کرد تا من بخونم

رخت خوابم رو پایین تخت روی قالیچه میندازم خوابم نمی بره فکرم مشغوله مهیاس روشو بر میگردونه و به پشت میخوابه

-فکر میکنی می تونیم بگیریمشون ؟

-اره حتما میتونیم

-پس تا الان چرا

میپرم وسط حرفش – این دفعه فرق داره اونا بین ما جاسوس دارن

من این پرونده رو بدون اطلاع کسی دنبال میکنم فقط من و سرهنگ میدونیم

حالا من با وجود تو و کمک تو راحت میتونم نفوذ کنم بینشون حداقل از بعضی

کارهاشون سر در می ارم....

 

 

-ممکنه کشته بشم ؟

نمیدونم چی شد که اینو گفتم اما میدونم از ته قلبم اومد

-من شاید اما هیچ وقت نمیذارم بهت اسیبی برسه

با این حرفم چرخید سمتم

-قول بده اخر این پرونده هر دومون سالم میمونیم نمیخوام تو هم چیزیت بشه

بعد هم اروم اضافه کرد اگه چیزیت بشه کی به من سواری بده

بعد هم انگشت کوچیکشو گرفت سمتم انگشتشو با انگشتم قفل کردم (قول میدم)

مهیاس

از حرفش از این که دستم تو دستشه از قولش گرم شدم هم خودم هم قلبم

(از بس بی جنبه ای مهیاس جون ........... سرمه نمیشه تو نپری وسط عاشقانه من ؟

دو کلمه اومدم مثل ادم حرف بزنما)

صبح وقتی بیدار شدم دیدم پتو روش نیست روشو میپوشونم و به این فکر میکنم که

چطور چند تا جمله عربی اینقدر باعث راحتی و صمیمیتمون شده

شایدم هر کدوم داریم کوتاه میایم تا این پرونده زود تر حل شه مثل دو تا نظامی واقعی

شاید اگه کسی بجز شاهین بود هرگز قبول نمیکردم که با هم توی یک خونه و یک اتاق بخوابیم اما

شاهین خودشو رفتاراش قابل اعتمادن

نمازم رو خوندم بعدم میز صبحانه رو چیدم...

 

 

امروز هم یک ساعت رفتیم دوییدیم مثل دیروز فرقش این بود که الان راحت تر بود برام

زیر انداز رو پهن کرد

-من شنا نمیرم ها

-فقط 20 تا

زیر لب با خودم غر میزنم –لعنتی من نمیدونم چرا خـــــر شدم و این پرونده رو

قبول کردم

امروز قرار بود بهم دفاع شخصی یاد بده منم صداشو در نیاوردم که کمربند قهوه ای کاراته دارم

واستاد جلوم پاشو اورد بالا که بزنه تو کتفم با ضربه اش رو گرفتم و سریع با پام ضربه زدم تو کتفش

اولش شوک شد اما سریع گارد گرفت و شروع کردیم مبارزه کصافـــــــــط خیلی محکم میزنه

اخراش یک لحظه حواسش پرت شد منم نامردی نکردم

حرص همه ی ضربه هاشو جمع کردم با پا کوبیدم زیر شکمش

جونش بالا اومد حقت بود

-ساعت تمرین تموم شد من رفتم تو هم زود بیا

از پنجره اشپزخونه زل زدم بهش

وای خدا مثل این اردک ها که میخوان جوجه به دنیا بیارن راه میره

نزده باشم از پدر شدن فاقدش کرده باشم زیر لب با خودش حرف میزنه

اگه داره به من فحش میده ایشاا.. سوسک شه پسره ی زشت

از کلاس کامپیوتر نگم بهتره این پسره اصن استعداد نداره

اما واسم جالبه به خاطر این پرونده خودشو هلاک کرده حتی موقع شام هم داشت میخوند و سوال میکرد

-فردا کار با اصلحه رو بهت یاد میدم چون از شواهد معلومه توی دفاع شخصی از پس خودت بر میای

یه لحظه به خودم و گوشام اطمینان نداشتم اصلحه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟.......

 

نویسنده شهروز براری صیقلانی ، پست بانک رمان 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی